خواب ۲۲۲

- آخرین تغییرات در فایل «اتوسیو» شده، اعمال نشده بود. نسخه اصلی فایل را پیدا نمی‌کردم. پاک گیج شده بودم.

- در آستانه در اتاق دکتر ش. ایستاده بودم. مشغول صحبت با دکتر پ. بود. چند نفر از بچه‌ها پشت سرم بودند و مدام می گفتند: «برو تو.» تلفن اتاق دکتر ش. زنگ زد. دکتر پ. جواب داد. تماس از فرانسه بود. با من کار داشتند. دکتر پ. با هیجان به من می‌گفت که «زود باش، بیا جواب بده، از فرانسه است.» پاک گیج شده بودم. می‌خواستم بگویم حتما اشتباهی شده. آنها از کجا باید می‌دانستند که من در اتاق دکتر ش. هستم؟ با آن که سرم پر از علامت سوال بود، چیزی نمی‌گفتم. گوشی را گرفتم. کسی داشت فرانسوی شکسته‌ای را مخلوط با کلمات فارسی بلغور می‌کرد. م.مِ دیوانه بود. سر کارم گذاشته بودند.

خواب ۱۹۳

داشتم یک مطلب فرانسوی را به این مضمون می خواندم:

«روزی مردی با یک زن بیوه که بچه ای هم داشت٬ ازدواج می کند. مرد می خواست از جلو بگیرد٬ اما زن مایل بود که از پشت بدهد. سرانجام با تحقیقاتی که روی جلوی زن انجام دادند٬ مشخص شد که...» و در اینجا بیدارم کردند.


پ.ن: در خواب به جای واژه ی جلو (در معنای واژن) لغتی که در زبان فرانسه معنای دیگری دارد، به کار رفته بود؛ چیزی شبیه به "parure"! من این واژه را تا قبل از این خواب نمی شناختم و همین الان معنی آن را که ظاهرا "زر و زیور" است، چک کرده، یاد گرفتم.


خواب ۹۵

- شنا می کردیم. یک گروه بودیم. بقیه ی افراد گروه فرانسوی بودند. دوتاشان لخت بودند٬ بقیه شرت و سوتین به تن داشتند. در دریا شنا می کردیم تا به مقصدی برسیم. انگار جنگی در کار بود٬ از چیزی فرار می کردیم. سرانجام رسیدیم.

- مسابقه ای در کار بود. تایم می گرفتند تا ببینند هر کسی ظرف چند ثانیه از این سو تا آن سوی استخر را  شنا می کند. من داشتم تمرین می کردم. ظرف دو ثانیه می توانستم عرض استخر را طی کنم٬ وقتی نوبتم شد ۶ ثانیه طول کشید. بین زن ها اول شدم. محمد امین با ۲ ثانیه رکورد دار شد. ناراحت شدم. بیوگرافی محمد امین را به عنوان برنده مسابقه٬ پخش کردند. مشخص شد که از بچگی با آب سر و کار داشته. او همراه پدرش٬ روزی یک سطل برای خامنه ای از دریا آب می برده اند.

خواب ۷۲

- سر کلاسی بودیم. یکی از اساتید زن داشت متنی فرانسوی را می خواند و ترجمه می کرد. غلط ترجمه می کرد. پریسا اصلاح می کرد. استاد رو به پریسا گفت: «اصلا خودت بخوان!» پریسا اشاره به من گفت: «فلانی هم بلد است.» گفتم: «باشد٬ می خوانم.» تا شروع به خواندن کردم٬ استاد بی توجه به من خودش ادامه داد.

- مثل مصاحبه ی دیروز بود. با این تفاوت که مصاحبه گر فرهادی بود.

- نایبی داشت برای بچه ها طریقه ی تنظیم پروژه را توضیح می داد.

خواب ۶۷

- با دختر دو رگه ای آشنایم کرد. بعدتر آنجا کافه ای بود. دختر بود ولی بعدتر مشخص شد که دختر نیست.

- خیابان. تاریک بود. من را با ماشینی به جایی بردند. انگار اولش احساس امنیت نمی کردم. اما بعدتر فهمیدم که من را برای یک پیشنهاد کاری به نهاد خاصی می برند. انگار یک کارخانه شیمی بود. من را پشت دستگاهی نشاندند. مصاحبه می کردند. به زبان فرانسوی حرف می زدیم. دانستن زبان فرانسوی جزو شروط کار بود. روان صحبت کردنم را که دیدند٬ جا خوردند و از من خوششان آمد. می پرسیدند کی می توانی بیایی؟ اما من داشتم فکر می کردم که شیمی نمی دانم. از فاکتورهای دیگری که برایم آشناست٬ امیرحسین٬ پل عابر٬ و فضای کارخانه است.

خواب ۲۲

شب بود. جشنی بود. بخشی  از آن روباز بود. در ته اتاق دو تخت بود برای همبستری. من هم رفتم. چهره اش را ندیدم. شاید هم دیدم و یادم نیست. انگار من دراز کشیدم اما او مرا باز نشاند. با سینه هایم بازی می کرد. در اطرافمان افرادی بودند و تماشا می کردند. لذت می بردم. در خوابهایم هیچ وقت کار تمام نمی شود. همیشه یا در مقدمه میماند یا نیمه کاره رها میشود.


در فضای روباز بودم. صورتم پر از سوزن بود. یادم نیست برای چه سوزن به صورتم زده بودم/بودند. اتاقک روشنی بود. کتاب و لوازم تحریر می فروختند انگار. همه حمله ور شدند که کامپوس بخرند. رفتم کامپوس ۴ را بخرم. (کامپوس ۴ جایی تدریس نمی شود.) خیلی برایم مهم بود که کتاب را گیر بیاورم. لازم می دانستم پیشاپیش کتاب را داشته باشم. انگار نشد.

خواب ۱۸

نسرین حامله شده بود. 

توی سالن تئاتری بودیم. تئاتر شکل غیر متعارفی داشت. انگار فقط روخوانی یک متن بود.  

در جای دیگری در خوابم سر کلاس آقای ف. بودیم و امتحان فینال می دادیم. در راستای آن جمله اش که آن روز (۲۷ شهریور که فینال داشتیم) به ما گفت، این خواب را دیدم. آن روز با تایید تقلب‌های بی وقفه ی ما با جدیت تمام بهمان گفت که این کار را بعضا مفید هم می داند. در این خوابم این بار خود ف. هم سر کلاس بود و در این حرکت دسته جمعی یاری مان می کرد!

خواب ۱۳

م. را در تاکسی دیدم. پریدم تو بغلش. دیگر سرنشینان تاکسی متعجب نگاهمان می کردند. م. از فرانسه ام تعریف کرد. شماره اش را در گوشی ام ذخیره کردم.

خواب ۱۱

امروز برای دومین دفعه متوالی کلاس فرانسه نرفتم. در همین راستا این خواب را دیدم: 

 

کلاس در فضای باز تشکیل شده بود. انگار عرشه ی یک کشتی بود. در سمت چپم م.ح و م. نشسته بودند. در مقابلم هم یک همکلاسی چینی (در واقعیت اصلا همکلاسی چینی نداریم.) شالی به سر داشت و موهای لَختش را باد افشان می کرد. خیلی شوخ و شنگ بود. ادا و اطواری داشت و با ناز و ادا آواز می خواند. وقتی تعجب می کرد با خنده بر می گشت و به من نگاه می کرد. من تمام مدت به او چشم دوخته بودم. حالات و ظاهرش درست مثل ریه بود. شاید هم خود ریه بود.