خواب ۲۲۳

- رفتم پیش دکتر و. کت و شلوار خاکستری به تن داشت. انگار نمی‌خواست اسم من را در کار قرار دهد. مضمون نهایی حرف او این بود که کار من حتی با بازنویسی هم قابل یکدست سازی با کار او نخواهد بود. احتمالا کار من را به کل کنار گذاشته بود و می‌خواست همه را از اول خودش انجام دهد. این موضوع بدجوری حالم را گرفت.

- جلوی آینه ایستاده بودم و آقای ه. پشت سر من بود. {اتفاقاتی افتاد که در حال حاضر تصور آن برایم نفرت انگیز است٬ اما در خواب بسیار لذت بخش بود. مطمئن نیستم چقدر خواب بود و چقدر خیال؛ گویی در خلق بخشی از آن تخیل من دخیل بود٬ چون یکی از صحنه‌ها را چند بار عقب-جلو کردم تا اتفاق را به میل خود بازسازی کنم.}



خواب ۲۲۲

- آخرین تغییرات در فایل «اتوسیو» شده، اعمال نشده بود. نسخه اصلی فایل را پیدا نمی‌کردم. پاک گیج شده بودم.

- در آستانه در اتاق دکتر ش. ایستاده بودم. مشغول صحبت با دکتر پ. بود. چند نفر از بچه‌ها پشت سرم بودند و مدام می گفتند: «برو تو.» تلفن اتاق دکتر ش. زنگ زد. دکتر پ. جواب داد. تماس از فرانسه بود. با من کار داشتند. دکتر پ. با هیجان به من می‌گفت که «زود باش، بیا جواب بده، از فرانسه است.» پاک گیج شده بودم. می‌خواستم بگویم حتما اشتباهی شده. آنها از کجا باید می‌دانستند که من در اتاق دکتر ش. هستم؟ با آن که سرم پر از علامت سوال بود، چیزی نمی‌گفتم. گوشی را گرفتم. کسی داشت فرانسوی شکسته‌ای را مخلوط با کلمات فارسی بلغور می‌کرد. م.مِ دیوانه بود. سر کارم گذاشته بودند.

خواب ۲۱۱

 - مشغول نامه نگاری و مسخره بازی با آقای س. بودم. ح.م را مسخره می‌کردیم.

ر. بدجوری نگران وضعیت انتخابات جامعه بود و دلش شور اختلافات داخلی را می زد. دنبال دفتر جدیدی برای جامعه می‌گشتیم.

- دکتر و. ترجمه من را به اسم خودش چاپ کرده بود. زیر اسم خودش٬ اسم من را خیلی ریز نوشته بود.

خواب ۱۰۵

- بابا در اداره پست. اصرار برای خرید تمبر.

- سایت به روز شده بود٬ اما مطلب من در آن نبود.

- قرار بود بابت پناه دادن به یک فعال سیاسی ترور شوم. انگار گلوله ای به پای یک مخالف سیاسی زده بودم٬ امجد می خواست مرا قصاص کند. با او صحبت کردم. قضیه منتفی شد. اما افراد دیگری تعقیبم می کردند.