خواب ۲۴۵

 حال مامان بد شده بود. می دانستم که تقصیر من است.

خواب ۱۸۱

- از جایش بلند شد و گفت: «بهترین سکسی بود که در تمام عمرم داشتم.» و لباس پوشید.

- من و مامان در یک کشور خارجی بودیم. فرایند تکنولوژیک نوینی جهت معاینه ی فنی ماشین به شکل اجباری برای همه انجام می شد. تک تک قطعات ماشینم طی این فرایند بررسی شدند. گفتند روکش صندلی های ماشین حاوی مواد سرطان زاست. 

        - «حالا باید چه کار کنم؟»

        - «هیچی! فقط خواستیم بدانید.»

خواب ۱۱۹

ع. از ماشین پیاده شد. من و مامان داخل ماشین بودیم. من عقب نشسته بودم. با اینکه ترمز دستی را کشیده بود٬ ماشین داشت عقب عقب می رفت. من ماشین را به گوشه ای هدایت کرده و ترمز گرفتم.

خواب ۹۷

به اصرار خاله الف قرار شد برای خرید به انگلیس برویم. منتظر تاکسی بودیم. سوار موتور شدیم. آسیه هم سر رسید. چیزی گفت و رفت. من یک هندست بزرگ دستم بود. سوار کشتی شدیم. در یک جای خواب مامان تبدیل شد به گوهر خیر اندیش و خاله تبدیل شد به نگار. مردم را تک تک برای بازجویی فرا می خواندند.

خواب ۹۲

- مامان هم میل داشت TTC  بگذراند.

- از سر جایم به عنوان مجری برنامه را شروع کردم. در مورد ناخودآگاه حرف می زدیم انگار. ی. پشت تریبون رفت و تازه دوزاری ام افتاد که برنامه مال بسیج است.

- شب بود. با ع. از جایی می آمدیم یا به جایی می رفتیم. به او پیشنهاد دادم که TTC بگذراند تا زبان تدریس کند. مایل نبود. سوار ماشین شدیم. از سوپر خرید کرد. نوشابه خنک خوردم.

خواب ۷۸

- حال مامان موقع حرف زدن با تلفن بد شد.

خواب ۷۳

 من و مامان جایی می رفتیم. با همدیگر سوار تاکسی شدیم.

خواب ۴۹

- ب. سر پیچ پل گیشا زیر پل عابر ایستاده بود. من ماشین را می راندم. 

- در تراسی بودم. پارچه ای پهن کرده بودم. روی آن کتابهایم را ریخته بودم تا بخوانم. سر این پارچه با مامان بحثم شده بود. مامان دعوایم می کرد.

خواب ۴۱

- باز مرد شوفاژکار آمده بود تا بخش دیگری از کار ناتمامش را انجام دهد. غیر منتظره سر رسید. برای اتاق من آمده بود. سریعاً به اتاقم دویدم. به شدت شلوغ و کثیف و در هم ریخته بود. کتاب‌هایم سرتاسر اتاق بود. جورابهایم را پشت تخت قایم کردم. گرد و خاک بلند شد.

- محله‌ای رویایی و قشنگ بود. خانه ای در کار بود. به شهر نمی‌مانست. بابا راه میانبری بلد بود که من بلد نبودم. سوار ماشین بودیم. بابا پشت فرمان بود انگار. بار دیگر٬ همان مسیر را می آمدیم. این بار من پشت فرمان بودم. گروه دیگری هم سوار ماشین دیگری به مقصد همان خانه در حرکت بودند. یا بابا بود یا یک عمو. انتظار می رفت آن ها زودتر برسند. چند ثانیه دیرتر از آن ها رسیدیم. مامان و م. و افرادی دیگر دم در به استقبال ما آمدند.

شماره ۱۲

(مجموعه ای از خواب هایی که جسته گریخته در این مدت دیده اما ننوشته ام.)

 

- از ف. خواستم او را ببینم. خواب خوبی بود. جمعی تشکیل شد.

- حال مامان در شرف بد شدن بود. به دیوار تکیه داده بود٬ مبادا بیفتد.  

- رابطه من با یک بچه 

- یک حمله نظامی به محله زندگی مان. تعریف کردن ع. ماجرا را٬ با آب و تاب. اتاق و جسد های سوخته. اتاق سوخته مال ع. بود.

خواب ۸

سرایدار آن مکان خانمی بود با شکل و شمایل مامان بزرگ. برای همین علاقه و تعلق خاطر خاصی نسبت به او احساس می کردم. {همیشه پیش خودم فکر می کردم چرا بعد از فوت مامان بزرگ تا به حال خوابش را ندیده ام و در خواب نیز متوجه این موضوع بودم.} وقتی داشتم مکان را ترک می کردم به بدرقه ام آمد. برای شام در شب دیگری٬ شاید فردا یا پس فردا  شب به خانه دعوتش کردم و با کمال تعجب او به راحتی پذیرفت. مامان هم شکل رویایی خاصی در خوابم داشت. انگار در خواب برایم راحت نبود به مامان بگویم کسی که شبیه مامان بزرگ بوده٬ یک سرایدار است.

 

صبح ۲۴ تیر ۸۸