خواب ۱۴۶

- ترمز نبریده بود٬ استرسی هم در کار نبود. با اینحال هرچه می کردم٬ نمی توانستم سرعت ماشین را کم کنم. به چراغ راهنما با سرعت نزدیک می شدم. پیچیدم سمت چپ٬ در نیمه ی پایینی پونک باختری.

- با انگشتان دست٬ گرد و خاک کمد دیواری چوبی را پاک می کردم.

خواب ۱۱۹

ع. از ماشین پیاده شد. من و مامان داخل ماشین بودیم. من عقب نشسته بودم. با اینکه ترمز دستی را کشیده بود٬ ماشین داشت عقب عقب می رفت. من ماشین را به گوشه ای هدایت کرده و ترمز گرفتم.

خواب ۱۱۱

- روسری زرد رنگی به سر داشتم. از آن خوشم نمی آمد. در کمدم، دنبال روسری دیگری می گشتم.

- رانندگی می کردم. کل شفق را دور می زدم و بر می گشتم. موقع شروع به حرکت٬ ماشین خود به خود عقب رفت و به سپر جلویی ماشین پشتی برخورد کرد. فرد دیگری جهت راهنمایی من٬ پشت فرمان نشست. او هم انگار مشکل داشت. ماشین ها مدام توی جوب می افتادند.

- با ح. و یک نفر دیگر نشسته بودیم و کاری انجام می دادیم. گروه بندی شده بودیم. ظاهرا ر. گروهی پیدا نکرده بود. به طرف ما آمد و گفت که می خواهد با ما کار کند. نشست و گرم کار شد. ح. سرش به کار خودش بود.

خواب ۶۹

 باید با ماشین بابا از آنجا دور می شدیم. صدف پرید پشت فرمان. خوب نمی راند. دیر ترمز گرفت و جلوی ماشین رفت توی دیوار. عصبانی شدم و دعوایش کردم. بعد باید خودم به تنهایی برمی گشتم. از بابا آدرس می گرفتم. بابا مایل نبود من پشت فرمان بنشینم.

خواب ۵۶

 - امروز عصر: یکی از بچه‌های دانشکده مرده بود. راهرو اتاق اساتید را می رفتم و برمی گشتم. پ. چیزهایی می گفت.

- چند روز پیش: پشت در پارکینگ بودم. ماشین ناخودآگاه عقب می رفت. هوا گرفته بود.

خواب ۴۸

- سوار ماشین بودم. رنو بود به نظرم. ترمز که می کردم کامل از حرکت نمی ایستاد. ماشین م. و ع. جلوام بود. داشتم پارک می کردم. برخورد بی خسارتی با سپر عقبشان که در خوابم از جنس چرم بود٬ داشتم. 

- ماشین یکی از همسایه ها را دزدیدم. توی کوچه گذاشتم. داخل ماشین وسایل زیادی بود. برگرداندم گذاشتم سر جایش.

خواب ۴۶

- من و م. و ن. به گمانم زیر پل گیشا. م. جلو سوار شد. ن. پشت فرمان بود. ماشین کمی کج و به طرف ترافیک متمایل بود. تا من خواستم سوار شوم تصمیم گرفت جا به جا شود، تا من در آن شرایط سوار ماشین نشوم. ناراحت شدم و به او گفتم. شروع کرد به توجیه کردن. داشتم بحث می کردم که لزومی نداشت به محض باز کردن در ماشین، او شروع  به حرکت کند.

- در جای دیگر در خانه ای بودیم. انگار جسدی آنجا بود٬ اما هیچگونه فضای ناراحت کننده یا وحشتناکی بر خوابم حکمفرما نبود. اجزای بدنش تخلیه شده بود. به هوش که آمد فردی به او گفت: «پا نشو٬ یک نگاهی به خودت بینداز!» در این زمان من داشتم به اتاق دیگری می رفتم. وقتی خودش را دید حالش بد شد. با خودم فکر می کردم که الان دیگر کم کم می میرد. فکر می کردم اگر به او نمی گفتند چه وضعیتی دارد چه بسا به آرامی مدت ها حالش خوب می بود، هیچ اتفاقی هم نمی افتاد و یک عمر زندگی می کرد٬ صرفاً با یک سری عوارض.

خواب ۴۴

باز هم رانندگی. با م. بودم. مدام سوتی می دادم. از جای دیگری می آمدیم. کنار پل عابر سر مدیریت توقفی کردم تا اوضاع را روبه راه کنم. آخر صندلی مدام لق می زد. پشتی نداشت و من به جایی بند نبودم. گاهی ترمز دستی را یادم می رفت بخوابانم. گاهی یکهو شتاب می گرفتم. دنده ۵ رفتم و نزدیک ۱۵۰ تا سرعت. پریود بودم و مانتو ام خونی بود. جای کلاچ و ترمزش جا به جا بود. ادکلنی در دست داشتم که یا از ح. و یا از فرد دیگری هدیه گرفته بودم.