خواب ۲۵۵

خانم آ. بعد از یک سال پیدایم کرده بود. نمره قبولی آیلتس نیاورده بود و داشت ملامتم می کرد. از اینکه آدمی به آن ساکتی و توداری آنچنان به حرف آمده بود احساس شرم می کردم. داشت جلوی چند شاگرد جدید علیه من تبلیغ می کرد. 

 

خواب ۲۳۸

   - طبق معمول زیر سقف خانه پرواز می کردم. دور تا دور هال و پذیرایی را چند دور چرخیدم. این یکی از رایج ترین فعالیت‌هایی است که خوابش را می‌بینم. به قدری راحت و طبیعی است که هر بار بی‌چون و‌چرا باورم می‌شود؛ انگار عادت همیشگی‌ام بوده است. این بار خانه خودمان نبودم. جای دیگری پرواز می‌کردم شبیه به خانه آقاجون. شاگردهای قدیمی‌ام بودند و افراد دیگری که نمی‌شناختم. بچه‌ها من را می‌دیدند و سلام می‌کردند. داشتند عکس دسته جمعی می‌گرفتند. پسری شبیه به الف. در میانشان بود. نظرم را از دور جلب کرد. در مقابل او فرود آمدم و در چشمانش زل زدم. فاصله بین‌مان کم بود؛ جزئیات صورتش، خال‌های ریز، جوش‌ها و سیم دندان‌هایش قیافه‌اش را کاملا عوض می‌کردند. نیشش تا بناگوش باز شد. او الف نبود. پریدم و چرخیدن دور خانه را از سر گرفتم. بچه‌ها اصرار داشتند در عکسشان باشم.


- دندانپزشک بود، اما می خواست همه‌جایم رامعاینه کند. تیزوبز بود. انگار همه چیز می‌دانست. اولش تردید داشتم اما بعد تصمیم گرفتم که این با بقیه فرق دارد؛ خودم را تسلیمش کردم. بعد از معاینه مشخص شد که هیچ مشکلی ندارم. در انتها داشت طول واژنم را محاسبه می‌کرد. همزمان با هم گفتیم: 8 سانت!

خواب ۱۶۸

 

وقت کلاس تمام شده بود اما من همچنان درس می دادم. بچه ها عجله داشتند بروند. زیر لب گفتم: Fuck you. بچه ها از حرکت لبم فهمیده٬ خندیدند.

خواب ۱۵۸

- بچه های کلاس پیشرفته مدام رفت و آمد می کردند٬ با هم حرف می زدند٬ حواسم را پرت می کردند و من را به اشتباه می انداختند. سرشان داد بلندی کشیدم. تهدیدشان کردم که دیگر به آن موسسه برنخواهم گشت. امید داشتم که همه با خواهش و زاری بخواهند که حرفم را پس بگیرم٬ اما هیچکس چیزی نگفت.

- هوا تاریک بود. در کوچه پس کوچه ها گم شده بودم و هر چه سعی می کردم راهم را به خیابان اصلی پیدا کنم٬ باز برمی گشتم سر جای اولم.

خواب ۱۵۶

داشتم از بچه ها امتحان می گرفتم. سطح کلاس پیشرفته بود اما برخی از بچه ها در واقعیت شاگردان سطوح ابتدایی ام بودند. برای بخش Listening نوار را اجرا کردم. نوار مربوط به امتحان Starter بود. به روی خودم نیاوردم. انگار بعضی از بچه ها متوجه شده بودند. با هم پچ پچ می کردند.

خواب ۱۴۰

همان کاری را که قبل از خواب در فکرش بودم کردم: روی یک تکه کاغذ نوشتم "I'm sorry"

کاغذ را به تکه چوبی چسباندم و از لای در به بچه ها نشان دادم. همه شروع کردند به خندیدن.

خواب ۱۲۷

دفتر به من گفت که همه ی شاگردانم از کلاس کاملاً راضی بوده اند٬ جز دو نفر؛ گفته بودند که معلم گیجی است.

خواب ۱۰۸

 خوابی که دیدم، درست در امتداد کلاس امروز بود. بچه ها نام کشورها را بعد از من تکرار می کردند. مدام Australia را تکرار می کردند. 3 مرد جوان وارد کلاس شدند. از آنجایی که کلاس ها مختلط نیستند، از دیدن آنها تعجب کردم. سرانجام متوجه شدم که آن 3 مرد جهت "آبزرو" کلاس آمده بودند.

خواب ۳۷

- شاگردانم امتحان پایانی شان را می دادند. به جز من فرد دیگری هم به عنوان مراقب سر کلاس حضور داشت. همه تمام کرده بودند٬ به جز یکی شان که از قضا خیلی هم بدقلق بود. چیزی بلد نبود و مدام تقلب می کرد. من از او خواستم هر چه را نمی دادند به جای تقلب کردن از خودم بپرسد تا راهنمایی اش کنم. رفتم بالای سرش. برگه اش سفید بود. سوالاتی را که اطمینان داشتم جوابشان را می داند نشانش دادم. راهنمایی اش کردم. جواب ها را نوشت. انگار دیگر مراقب سر کلاس نبود.

- سری به چیستار زدم. عکس های همایش دیروز را منتشر کرده بودند. من هم در عکس ها بودم. 

- در پیچ و خم کوچه باغهای باران زده ناشناخته ای بودم. ماشین را می راندم. ولی اصلا شمایل ماشین در خوابم واقعی نبود. فقط فرمان بود و دنده٬ هیچ چیز دیگری نبود. در خانه ای بودم. مامان و بابا هم بودند. انگار حال بابا زیاد خوب نبود. ماشین را می راندم. به موقع دنده عوض می کردم. بیشتر از دنده ۳ نرفتم انگار. 

- به من آلت مردی داده شده بود. انگار به من گفتند تو از حالا به بعد مردی. آلتی زشت و چروکیده و بدرنگ٬ به طرز چندش آوری از بدنم آویزان بود و من به آن نگاه می کردم.