خواب ۱۶۲

داشتم  would را درس می دادم. به انگلیسی به بچه ها گفتم که باید به دستشویی بروم. بچه ها نمی گذاشتند انگار. وقتی بیدار شدم به دستشویی رفتم.

خواب ۱۵۸

- بچه های کلاس پیشرفته مدام رفت و آمد می کردند٬ با هم حرف می زدند٬ حواسم را پرت می کردند و من را به اشتباه می انداختند. سرشان داد بلندی کشیدم. تهدیدشان کردم که دیگر به آن موسسه برنخواهم گشت. امید داشتم که همه با خواهش و زاری بخواهند که حرفم را پس بگیرم٬ اما هیچکس چیزی نگفت.

- هوا تاریک بود. در کوچه پس کوچه ها گم شده بودم و هر چه سعی می کردم راهم را به خیابان اصلی پیدا کنم٬ باز برمی گشتم سر جای اولم.

خواب ۱۵۶

داشتم از بچه ها امتحان می گرفتم. سطح کلاس پیشرفته بود اما برخی از بچه ها در واقعیت شاگردان سطوح ابتدایی ام بودند. برای بخش Listening نوار را اجرا کردم. نوار مربوط به امتحان Starter بود. به روی خودم نیاوردم. انگار بعضی از بچه ها متوجه شده بودند. با هم پچ پچ می کردند.

خواب ۱۴۰

همان کاری را که قبل از خواب در فکرش بودم کردم: روی یک تکه کاغذ نوشتم "I'm sorry"

کاغذ را به تکه چوبی چسباندم و از لای در به بچه ها نشان دادم. همه شروع کردند به خندیدن.

خواب ۱۱۶

- در ادامه ی کلاس امروز٬ همچنان درس می دادم.

- در دفتر معلمین بودم.

خواب ۱۰۸

 خوابی که دیدم، درست در امتداد کلاس امروز بود. بچه ها نام کشورها را بعد از من تکرار می کردند. مدام Australia را تکرار می کردند. 3 مرد جوان وارد کلاس شدند. از آنجایی که کلاس ها مختلط نیستند، از دیدن آنها تعجب کردم. سرانجام متوجه شدم که آن 3 مرد جهت "آبزرو" کلاس آمده بودند.