خواب ۱۴۰

همان کاری را که قبل از خواب در فکرش بودم کردم: روی یک تکه کاغذ نوشتم "I'm sorry"

کاغذ را به تکه چوبی چسباندم و از لای در به بچه ها نشان دادم. همه شروع کردند به خندیدن.

خواب ۸۷

رنویی را می راندم. شرایط حساسی بود. دختری/زنی در صندلی جلو نشسته بود. رانندگی بلد نبود. ماشین یکی از بچه ها بود. داشت برای خودش بی راننده می رفت. سریع در را باز کردم و ترمز دستی را کشیدم. پشت فرمان نشستم. ماشین خوش دستی بود. دیگر با کلاچ و ترمز مشکلی نداشتم. وارد خیابان اصلی می شدم.

خواب ۸۶

زلزله شده بود. خوشبختانه همه دور هم بودیم. مدیریتشان می کردم تا از زلزله در امان بمانیم. حلقه زده بودیم. کنار پنجره ای بودیم. به سمت دیگری هدایتشان کردم. موقع وقوع زلزله من روی تختم مشغول مطالعه بودم.