خواب ۲۰۷

چیزی شبیه به یک زلزله اتفاق افتاده بود و ما داشتیم محل را پاکسازی می کردیم.

خواب ۱۲۰

- ع و م بچه دار شده بودند. م. تا لحظه ی آخر مشغول به کار بود. قرار بود بچه اش ۸ ماهه به دنیا بیاید.

- زلزله شد. نشسته بودیم.

- با بهرام دعوایم شد. یک بحث لفظی.

خواب ۸۶

زلزله شده بود. خوشبختانه همه دور هم بودیم. مدیریتشان می کردم تا از زلزله در امان بمانیم. حلقه زده بودیم. کنار پنجره ای بودیم. به سمت دیگری هدایتشان کردم. موقع وقوع زلزله من روی تختم مشغول مطالعه بودم.