خواب ۲۳۸

   - طبق معمول زیر سقف خانه پرواز می کردم. دور تا دور هال و پذیرایی را چند دور چرخیدم. این یکی از رایج ترین فعالیت‌هایی است که خوابش را می‌بینم. به قدری راحت و طبیعی است که هر بار بی‌چون و‌چرا باورم می‌شود؛ انگار عادت همیشگی‌ام بوده است. این بار خانه خودمان نبودم. جای دیگری پرواز می‌کردم شبیه به خانه آقاجون. شاگردهای قدیمی‌ام بودند و افراد دیگری که نمی‌شناختم. بچه‌ها من را می‌دیدند و سلام می‌کردند. داشتند عکس دسته جمعی می‌گرفتند. پسری شبیه به الف. در میانشان بود. نظرم را از دور جلب کرد. در مقابل او فرود آمدم و در چشمانش زل زدم. فاصله بین‌مان کم بود؛ جزئیات صورتش، خال‌های ریز، جوش‌ها و سیم دندان‌هایش قیافه‌اش را کاملا عوض می‌کردند. نیشش تا بناگوش باز شد. او الف نبود. پریدم و چرخیدن دور خانه را از سر گرفتم. بچه‌ها اصرار داشتند در عکسشان باشم.


- دندانپزشک بود، اما می خواست همه‌جایم رامعاینه کند. تیزوبز بود. انگار همه چیز می‌دانست. اولش تردید داشتم اما بعد تصمیم گرفتم که این با بقیه فرق دارد؛ خودم را تسلیمش کردم. بعد از معاینه مشخص شد که هیچ مشکلی ندارم. در انتها داشت طول واژنم را محاسبه می‌کرد. همزمان با هم گفتیم: 8 سانت!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد