خواب ۲۱۳

- به من و خاله الف. تیراندازی می‌شد. ما سوار موتور بودیم؛ باید مهاجمان را از مسیر منحرف می‌کردیم. خاله الف. دیگر نمی‌توانست ادامه بدهد. مخفی شدیم.

- من و الف. زندانی بودیم. از بالکن یکی از اتاق‌ها فرار کردیم. دربان را اجیر کردیم تا در را برایمان باز کند. در راه خاله م. ما را دید و به زندانبان‌ها خبر داد.

پس از دستگیری: من و الف. در خانه یکی از فامیل‌ها بودیم. همه چپ چپ نگاهمان می‌کردند. نقشه‌ای طراحی کردم که باز فرار کنیم اما الف. انگار دیگر قصد همراهی با من را نداشت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد