- به من و خاله الف. تیراندازی میشد. ما سوار موتور بودیم؛ باید مهاجمان را از مسیر منحرف میکردیم. خاله الف. دیگر نمیتوانست ادامه بدهد. مخفی شدیم.
- من و الف. زندانی بودیم. از بالکن یکی از اتاقها فرار کردیم. دربان را اجیر کردیم تا در را برایمان باز کند. در راه خاله م. ما را دید و به زندانبانها خبر داد.
پس از دستگیری: من و الف. در خانه یکی از فامیلها بودیم. همه چپ چپ نگاهمان میکردند. نقشهای طراحی کردم که باز فرار کنیم اما الف. انگار دیگر قصد همراهی با من را نداشت.
- با ش. خوابیدم.
- شبیه یک سریال قدیمی بود. چیزی در مایه های روزی روزگاری. من هم جزئی از آن بودم. یک قهرمان محلی بود که تیر خورد. طی یک جنگ و گریز٬ از کوچه پس کوچه های کاه گلی ظهر عبور می کردیم. از پای قهرمان خون می آمد.