خواب ۲۲۹

 

 - شیما با همیشه فرق داشت. با هم حکم بازی می‌کردیم.

- حبیبه خانم تحت تعقیب بود. همه با ماشین بابا رفتند٬ اما من سوار ماشین دایی ع. شدم. حبیبه خانم عقب پیش من نشسته بود. دلداری‌اش می‌دادم. به خانه آقاجان رسیدیم. همه با من دعوا داشتند که چرا با دایی ع. آمده‌ام.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد