خواب ۲۴۰

  - در فرودگاه بودم، قرار بود بروم امریکا دوباره تافل بدهم. داشتم فکر می‌کردم من که تافلم را داده‌ام؛ پس چرا دارم دوباره اقدام می‌کنم؟ پروازم کنسل شد انگار. از این باجه به آن باجه می‌دویدم. بلیت گیرم نمی آمد. باید حوزه امتحانی دیگری پیدا می‌کردم، اما اینترنت در دسترسم نبود.


- Dark balcony/roof/deck: there was an event. I and S. were playing around with two guys. They were bar tenders maybe. It was my plan. They so couldn't believe this.


- رابطه در کالسکه

- عمو و زن عمو م. را سر جای‌شان نشاندم.


خواب ۲۳۵

تکلیفم را با م. و ا. یکسره کردم. یقه‌اش را چسبیده بودم و هر چه به دهنم می‌رسید بارش می کردم. پایش را می‌کشیدم. طبق معمول جواب‌هایی در آستین داشت اما به تته پته افتاده بود.

با همه می‌جنگیدم. به خصوص با م. 

س.ص. به جای ن.ع. زنگ زدم به ن.م. خبر دادم.

خواب ۲۲۷

 

 برنامه قرار بود ساعت ۱۳ برگزار شود. آیدا و مرضیه همکاری نمی‌کردند. زمان اجرای برنامه جلو افتاد. شوکه شده بودم. با م. دعوا کردم. دندانم کنده شد. خیال می‌کردم که حتما خواب است؛ اما با گذشت زمان٬ مطمئن شده بودم که خواب نیست.

خواب ۱۵۸

- بچه های کلاس پیشرفته مدام رفت و آمد می کردند٬ با هم حرف می زدند٬ حواسم را پرت می کردند و من را به اشتباه می انداختند. سرشان داد بلندی کشیدم. تهدیدشان کردم که دیگر به آن موسسه برنخواهم گشت. امید داشتم که همه با خواهش و زاری بخواهند که حرفم را پس بگیرم٬ اما هیچکس چیزی نگفت.

- هوا تاریک بود. در کوچه پس کوچه ها گم شده بودم و هر چه سعی می کردم راهم را به خیابان اصلی پیدا کنم٬ باز برمی گشتم سر جای اولم.

خواب ۱۲۹

  سوار قطار بودیم. ر. پشت سر من نشسته بود. از اینکه از احساسم نسبت به خودش چیزی نمی دانست٬ دلگیر بودم. به ح. گفتم. ح. دلداری ام داد. ر. شعری سروده بود. برای جمعیت خواند. تشویق شد. در این فاصله من دفترش را می خواندم. وقتی سرجایش برمی گشت٬ من را در حال ورق زدن دفترش دید. دفترش را به او  پس دادم. لبخند زد. خوشحال شدم.

مدتی بعد تلفنم زنگ خورد. ر. بود. گفت همانجا که هستم بمانم. جایی که فرد دیگری نباشد.  ماندم. آمد. ریش هایش بلند و سفید شده بود. راجع به دفترچه اش صحبت کرد. باورم نمی شد. خواستم از فرصت استفاده کنم و صریحانه بگویم که به او علاقه دارم٬ اما درست در همان زمان٬ همه به طرز وحشیانه ای دورمان حلقه زده٬ و به حرفهایمان گوش گرفتند. انتظار داشتم تنهایمان بگذارند ولی هیچکس از جایش تکان نمی خورد. مدام به تعداد افراد اضافه می شد. به شدت عصبانی بودم. می خواستم تک تکشان را جر بدهم.

ل. که در خواب برخلاف واقعیت٬ از نزدیکان ر. بود٬ با من سر لج داشت. یک درگیری فیزیکی ایجاد شد. انگار در نهایت او را از پنجره به بیرون پرتاب کردم.

خواب ۱۲۰

- ع و م بچه دار شده بودند. م. تا لحظه ی آخر مشغول به کار بود. قرار بود بچه اش ۸ ماهه به دنیا بیاید.

- زلزله شد. نشسته بودیم.

- با بهرام دعوایم شد. یک بحث لفظی.

خواب ۱۱۴

- الف به من زنگ زد. می خواست ببیند چرا امروز نرفته ام سر کلاس. با هم کلی دعوا کردیم. برف می آمد. رویایی بود. خیلی زیبا بود. 

- پسر بچه های لختی با آلت تناسلی بسیار بزرگ را در خواب دیدم که بدو بدو لب استخر می آمدند و توی آب می پریدند.