- Dark balcony/roof/deck: there was an event. I and S. were playing around with two guys. They were bar tenders maybe. It was my plan. They so couldn't believe this.
- رابطه در کالسکه
- عمو و زن عمو م. را سر جایشان نشاندم.
تکلیفم را با م. و ا. یکسره کردم. یقهاش را چسبیده بودم و هر چه به دهنم میرسید بارش می کردم. پایش را میکشیدم. طبق معمول جوابهایی در آستین داشت اما به تته پته افتاده بود.
با همه میجنگیدم. به خصوص با م.
س.ص. به جای ن.ع. زنگ زدم به ن.م. خبر دادم.
- بچه های کلاس پیشرفته مدام رفت و آمد می کردند٬ با هم حرف می زدند٬ حواسم را پرت می کردند و من را به اشتباه می انداختند. سرشان داد بلندی کشیدم. تهدیدشان کردم که دیگر به آن موسسه برنخواهم گشت. امید داشتم که همه با خواهش و زاری بخواهند که حرفم را پس بگیرم٬ اما هیچکس چیزی نگفت.
- هوا تاریک بود. در کوچه پس کوچه ها گم شده بودم و هر چه سعی می کردم راهم را به خیابان اصلی پیدا کنم٬ باز برمی گشتم سر جای اولم.
مدتی بعد تلفنم زنگ خورد. ر. بود. گفت همانجا که هستم بمانم. جایی که فرد دیگری نباشد. ماندم. آمد. ریش هایش بلند و سفید شده بود. راجع به دفترچه اش صحبت کرد. باورم نمی شد. خواستم از فرصت استفاده کنم و صریحانه بگویم که به او علاقه دارم٬ اما درست در همان زمان٬ همه به طرز وحشیانه ای دورمان حلقه زده٬ و به حرفهایمان گوش گرفتند. انتظار داشتم تنهایمان بگذارند ولی هیچکس از جایش تکان نمی خورد. مدام به تعداد افراد اضافه می شد. به شدت عصبانی بودم. می خواستم تک تکشان را جر بدهم.
ل. که در خواب برخلاف واقعیت٬ از نزدیکان ر. بود٬ با من سر لج داشت. یک درگیری فیزیکی ایجاد شد. انگار در نهایت او را از پنجره به بیرون پرتاب کردم.
- ع و م بچه دار شده بودند. م. تا لحظه ی آخر مشغول به کار بود. قرار بود بچه اش ۸ ماهه به دنیا بیاید.
- زلزله شد. نشسته بودیم.
- با بهرام دعوایم شد. یک بحث لفظی.
- الف به من زنگ زد. می خواست ببیند چرا امروز نرفته ام سر کلاس. با هم کلی دعوا کردیم. برف می آمد. رویایی بود. خیلی زیبا بود.
- پسر بچه های لختی با آلت تناسلی بسیار بزرگ را در خواب دیدم که بدو بدو لب استخر می آمدند و توی آب می پریدند.