خواب ۱۳۷

از خواب بیدار شده بودم. از پنجره بیرون را نگاه کردم. برف می آمد. یکی از بچه ها می گفت تعبیرش نزدیک شدن به فصل بارندگی است {در خواب}.

خواب ۱۱۴

- الف به من زنگ زد. می خواست ببیند چرا امروز نرفته ام سر کلاس. با هم کلی دعوا کردیم. برف می آمد. رویایی بود. خیلی زیبا بود. 

- پسر بچه های لختی با آلت تناسلی بسیار بزرگ را در خواب دیدم که بدو بدو لب استخر می آمدند و توی آب می پریدند.

خواب ۵۴

- خانم تورتیر در حال توضیح دادن بود. مثل همیشه ناآرام و بیقرار.  

- در کلاسی بودیم. معلم بیرون رفت. شروع به تدریس کردم. در توضیح موضوعی از دو واژه ethnos و tribu استفاده کردم و برای بچه ها روی تخته نوشتم. نعمتی مدام صدایم می زد. بچه ها مدام خبر می آوردند که خانم ن. می خواهد تو را ببیند. ولی من خودم را به آن راه می زدم. حوصله اش را نداشتم. نمی خواستم هم را ببینیم. 

- برف می آمد. مامان هنوز نمی دانست. من پشت پنجره ایستاده بودم. مامان هم یکهو برفهای توی باغچه های پارکینگ را دید و با هیجان و شادی گفت: «نگاه کن توی حیاط چقدر برف نشسته.»