خواب ۵۴

- خانم تورتیر در حال توضیح دادن بود. مثل همیشه ناآرام و بیقرار.  

- در کلاسی بودیم. معلم بیرون رفت. شروع به تدریس کردم. در توضیح موضوعی از دو واژه ethnos و tribu استفاده کردم و برای بچه ها روی تخته نوشتم. نعمتی مدام صدایم می زد. بچه ها مدام خبر می آوردند که خانم ن. می خواهد تو را ببیند. ولی من خودم را به آن راه می زدم. حوصله اش را نداشتم. نمی خواستم هم را ببینیم. 

- برف می آمد. مامان هنوز نمی دانست. من پشت پنجره ایستاده بودم. مامان هم یکهو برفهای توی باغچه های پارکینگ را دید و با هیجان و شادی گفت: «نگاه کن توی حیاط چقدر برف نشسته.»

خواب ۳۲

- در یک اتوبوس بودیم. ن. هم بود. من را به عقب فرستادند. دلیلی داشتم که آنجا بنشینم ولی آنها نگذاشتند. با ن. کل کل می کردیم. کتابم را زدم توی سرش. او هم سرش را طوری به صندلی تکیه داد که جلد کتابم گیر کرد. راجع به چیزهایی حرف می زدیم و می خندیدیم. موضوعات مختلف انسان شناسانه و فرهنگی مطرح شد. درمورد جایگاه شمع در فرهنگ و ادبیات صحبت شد و من چیزهایی گفتم. من تنها کسی بودم که چیزهایی گفت. دور میزی بودیم انگار.  

- ح. و ل. با هم خوابیده بودند.