خواب ۳۲

- در یک اتوبوس بودیم. ن. هم بود. من را به عقب فرستادند. دلیلی داشتم که آنجا بنشینم ولی آنها نگذاشتند. با ن. کل کل می کردیم. کتابم را زدم توی سرش. او هم سرش را طوری به صندلی تکیه داد که جلد کتابم گیر کرد. راجع به چیزهایی حرف می زدیم و می خندیدیم. موضوعات مختلف انسان شناسانه و فرهنگی مطرح شد. درمورد جایگاه شمع در فرهنگ و ادبیات صحبت شد و من چیزهایی گفتم. من تنها کسی بودم که چیزهایی گفت. دور میزی بودیم انگار.  

- ح. و ل. با هم خوابیده بودند.