خواب ۵۴

- خانم تورتیر در حال توضیح دادن بود. مثل همیشه ناآرام و بیقرار.  

- در کلاسی بودیم. معلم بیرون رفت. شروع به تدریس کردم. در توضیح موضوعی از دو واژه ethnos و tribu استفاده کردم و برای بچه ها روی تخته نوشتم. نعمتی مدام صدایم می زد. بچه ها مدام خبر می آوردند که خانم ن. می خواهد تو را ببیند. ولی من خودم را به آن راه می زدم. حوصله اش را نداشتم. نمی خواستم هم را ببینیم. 

- برف می آمد. مامان هنوز نمی دانست. من پشت پنجره ایستاده بودم. مامان هم یکهو برفهای توی باغچه های پارکینگ را دید و با هیجان و شادی گفت: «نگاه کن توی حیاط چقدر برف نشسته.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد