خواب ۱۲۵

- دماغم را عمل می کردند. یکی از جراحان یک چشم ریز شرقی بود. عمل به شکل سرپایی و فوری انجام می شد.

- بچه های TTC  مجددا دور هم جمع شده بودند. یکی از همکلاسی های سابقم حمیده خیرآبادی بود. داشت می گفت عید به خانه ی ما آمده و نبوده ایم.

خواب ۱۰۰

عرفان و مریم در مورد یک سری کلمات فرانسوی صحبت می کردند. انگار در مورد فرق بین کلمه ی ultra  و چند کلمه مشابهش صحبت می کردیم. من نظرم را که درستتر و کاملتر از مال آنها بود گفتم، ولی انگار آنها نمی شنیدند. دورادور زیر نظرشان داشتم. عرفان چیزی گفت که فهمیدم فرانسوی اش بهتر است از آنچه فکر می کردم. مریم هم نظری داد اما حتم داشتم او کوچکترین ایده ای در مورد موضوع مورد بحث ندارد.

خواب ۹۲

- مامان هم میل داشت TTC  بگذراند.

- از سر جایم به عنوان مجری برنامه را شروع کردم. در مورد ناخودآگاه حرف می زدیم انگار. ی. پشت تریبون رفت و تازه دوزاری ام افتاد که برنامه مال بسیج است.

- شب بود. با ع. از جایی می آمدیم یا به جایی می رفتیم. به او پیشنهاد دادم که TTC بگذراند تا زبان تدریس کند. مایل نبود. سوار ماشین شدیم. از سوپر خرید کرد. نوشابه خنک خوردم.