خواب ۷۲

- سر کلاسی بودیم. یکی از اساتید زن داشت متنی فرانسوی را می خواند و ترجمه می کرد. غلط ترجمه می کرد. پریسا اصلاح می کرد. استاد رو به پریسا گفت: «اصلا خودت بخوان!» پریسا اشاره به من گفت: «فلانی هم بلد است.» گفتم: «باشد٬ می خوانم.» تا شروع به خواندن کردم٬ استاد بی توجه به من خودش ادامه داد.

- مثل مصاحبه ی دیروز بود. با این تفاوت که مصاحبه گر فرهادی بود.

- نایبی داشت برای بچه ها طریقه ی تنظیم پروژه را توضیح می داد.

خواب ۶۴

- یک جلسه شعر طنزخوانی مانند شکرخند بود. داشتیم روده بر می شدیم. ف. هم روی سن رفت و شیرین کاری فوق العاده ای اجرا کرد. به ع. گفتم این استاد ماست. تعجب کرد. شیما و نسرین هم انگار بودند.

باید رزومه‌ای از این جلسه تهیه می کردم. مطالبم را دادم تایپ کنند. همان آقاهه بود. برای پس گرفتنش که رفتم کمی نامطمئن بودم. آمدم سراغ بگیرم که بلافاصله از کمد زمینی کوچکی از لای کلی مطالب کار من را بیرون کشید و به من داد. دیدم به طرز فوق العاده ای مطالب را تایپ کرده اند و خودشان هم به آن کلی تصویر و نمودار و غیره و ذلک اضافه کرده اند و به شکل بی نظیری درآورده اند. ۵ تومان شد. از کیفم درآوردم و به او دادم.

- ش. درس می داد. بچه ها سوالات مزخرفی می پرسیدند. تن صدایش را بالا برد. برافروخته و شتابزده به نظر می آمد.

خواب ۲۹

وضعیت بحرانی بود. خطری همه مان را تهدید می کرد. داشتیم با خانواده فرار می کردیم. دایی م.  داشت جاسوسی ما را برای یک عامل ناشناس می کرد و این٬ اوضاع را بحرانی تر می ساخت. بابا در خطر بود. دایی م. هم درست بابا را نشانه گرفته بود. با او دعوایم شد. به شدت از دستش عصبانی بودم. انگار واقعیت را نمی فهمید. داشتم متقاعدش می کردم که اشتباه می کند. 

- ف. را از قطب اخراج کردند. به جرم گفتن حرف هایی علیه رژیم.