خواب ۶۷

- با دختر دو رگه ای آشنایم کرد. بعدتر آنجا کافه ای بود. دختر بود ولی بعدتر مشخص شد که دختر نیست.

- خیابان. تاریک بود. من را با ماشینی به جایی بردند. انگار اولش احساس امنیت نمی کردم. اما بعدتر فهمیدم که من را برای یک پیشنهاد کاری به نهاد خاصی می برند. انگار یک کارخانه شیمی بود. من را پشت دستگاهی نشاندند. مصاحبه می کردند. به زبان فرانسوی حرف می زدیم. دانستن زبان فرانسوی جزو شروط کار بود. روان صحبت کردنم را که دیدند٬ جا خوردند و از من خوششان آمد. می پرسیدند کی می توانی بیایی؟ اما من داشتم فکر می کردم که شیمی نمی دانم. از فاکتورهای دیگری که برایم آشناست٬ امیرحسین٬ پل عابر٬ و فضای کارخانه است.