-
خواب ۱۹۹
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 10:41
سرانجام موبایلم را چک کردم.
-
خواب ۱۹۸
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 21:05
با بچه های تور در حال حرکت بودیم. بار سنگینی به دوش می کشیدیم. جایی که بودم خوب نبود.
-
خواب ۱۹۷
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 19:43
پشت یک ون نظامی نشسته بودیم. دستان مان را بسته بودند. یکی از بچه ها مسلح بود. وقتی افسران نظامی سوار شدند اسلحه ها را قایم کردیم. مایع سیال درون اسلحه را خالی کردیم. افسر صدایش را شنید و به طرفم آمد.
-
خواب ۱۹۶
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 13:39
بچه ای داشتم. بچه را پیش دایی ر. در مشهد گذاشته بودم. رفتم پیشش. محروم و بدبخت به نظر می رسید. برایش چیزهایی خریدم٬ از جمله یک میز تحریر.
-
خواب ۱۹۴
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 13:57
- برای ارشد می خواندیم. من خیلی خوب بودم. - ز.ع مشکلی پیدا کرده بود. د.و. همراه همسرش آمده بود تا در مورد وضعیت او با من صحبت کند.
-
خواب ۱۹۳
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 12:32
داشتم یک مطلب فرانسوی را به این مضمون می خواندم: «روزی مردی با یک زن بیوه که بچه ای هم داشت٬ ازدواج می کند. مرد می خواست از جلو بگیرد ٬ اما زن مایل بود که از پشت بدهد . سرانجام با تحقیقاتی که روی جلوی زن انجام دادند٬ مشخص شد که...» و در اینجا بیدارم کردند. پ.ن: در خواب به جای واژه ی جلو (در معنای واژن) لغتی که در زبان...
-
خواب ۱۹۲
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 07:30
دکتر ف. رانندگی می کرد. من و م. عقب نشسته بودیم و فامیلیاش را مسخره می کردیم. در نهایت دکتر ف. که در تمام مدت صدایمان را شنیده بود، حالمان را گرفت.
-
خواب ۱۹۱
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 15:19
- از بچه ای که سرپناهی نداشت مراقبت می کردم. انگار خودم هم جایی نداشتم بروم. وسط بلوار زیر درخت ها لانه کردیم. کودک٬ سیاه و کثیف بود. می خواستم برایش غذا پیدا کنم. - به دانشکده سری زدم. انگار با یکی از مسئولین کاری داشتم. اکثر مسئولین رفته بودند٬ و تقریبا همه جا تاریک بود.
-
خواب ۱۹۰
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 20:48
به دلیل فراوانی آشغال های کف اتاقم٬ قدرت مکندگی جارو برقی کاهش یافته بود. لوله ی جارو٬ آشغال ها را پس می داد. بدن تکه تکه شده سوسک های کوچک و بزرگ٬ روی فرش پراکنده می شدند. سرانجام وقتی به ذهنم رسید که این باید یک خواب باشد٬ موفق شدم کل سطح فرش را تمیز کنم.
-
خواب ۱۸۹
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 10:50
- دکترها من را از اتاقی به اتاق دیگر می بردند. همه چیز مشکوک به نظر می رسید. در نهایت به من گفته شد که مشکلم قابل حل نیست. - صرف افعال عربی٬ معرفه و نکره٬ معرب٬ حروف ناصبه
-
خواب ۱۸۸
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 05:07
- از .و. انتقام می گرفتم. او اما عین خیالش نبود. - مدرسه ای بودم. می خواستم برای امتحان تقلب کنم. معلم قبل از شروع امتحان در مورد تقلب تذکر داده بود. امتحان شروع شد. معلم تمام فرمولهایی را که خودم بلد بودم پای تخته برای همه نوشت نوشت. حالم گرفته شد. دیگر رغبتی برای ادامه نداشتم.
-
خواب ۱۸۷
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 06:12
- به اتفاق چند تا از هم مدرسه ای ها در زندان بودیم. بعد از 6 روز همگی آزاد شدیم. وسایلمان را پس می دادند. کفش های من نبود. وقتی برای پیدا کردن کفش ها به زندان مراجعت کردم، دیدم دارند همه جا را می شویند. قرار بود که آن شعبه تعطیل شود. موضوع را به خدمه گفتم. مخزن "گمشده ها" را نشانم دادند. گشتم. چند جفت کفش...
-
خواب ۱۸۶
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 20:26
- کنار دریا بودیم. ع. تعریف می کرد: سال ها پیش چند آخوند در راستای اهداف سیاسی زیر آن دریا بمب گذاری کرده بودند. ماجرا را همه به جز من می دانستند. - می خواسم پاره اش کنم.
-
خواب ۱۸۵
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 18:40
تصمیم گرفتم بدهم موهایم را سفید کنند. موهایم تماما سفید شد. گاهی هم جوگندمی به نظر می رسید. خوشحال بودم.
-
خواب ۱۸۴
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 21:29
- در هواپیما بودم. تعدادی از سرنشینان هواپیما مشکوک به نظر می رسیدند. انگار دست به یکی کرده بودند تا به من آسیب برسانند. به هم علامت می دادند. مدام جاهایشان را عوض می کردند. ترسیده بودم. یک قیچی در دست داشتم. به هر کسی که به من نزدیک می شد٬ با قیچی حمله می بردم؛ اما آنها آسیب ناپذیر به نظر می رسیدند. پیاده شدیم. هوا...
-
خواب ۱۸۳
شنبه 18 دیماه سال 1389 15:45
- با ش. می رقصیدم. هر دو لباس مجلسی به تن داشتیم. ش. سپس دامن سیاه چین داری پوشید و شروع کرد به چرخ زدن. اتفاقاتی افتاد. ش. در همان روز اعدام شد. - یکی از بچه ها در مورد الهه صحبت می کرد. انگار الهه تمایل نداشت با او رابطه داشته باشم.
-
خواب ۱۸۲
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 13:02
رفته بودم به خانه ی قبلی مان سری بزنم.
-
خواب ۱۸۱
جمعه 10 دیماه سال 1389 15:50
- از جایش بلند شد و گفت: «بهترین سکسی بود که در تمام عمرم داشتم.» و لباس پوشید. - من و مامان در یک کشور خارجی بودیم. فرایند تکنولوژیک نوینی جهت معاینه ی فنی ماشین به شکل اجباری برای همه انجام می شد. تک تک قطعات ماشینم طی این فرایند بررسی شدند. گفتند روکش صندلی های ماشین حاوی مواد سرطان زاست. - «حالا باید چه کار کنم؟»...
-
خواب ۱۸۰
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 23:14
مامان و بابا به مسافرت رفتند. خوشحال بودم. فورا به ع.ت. زنگ زدم. ع.ت. آمد. می ترسیدم مامان-بابا ناغافل سر برسند. هر چند دقیقه یک بار٬ بهشان زنگ می زدم.
-
خواب ۱۷۹
جمعه 26 آذرماه سال 1389 21:55
- د.ب را دیدم. دستش شکسته بود. از اتوبوس پرت شده بود پایین. - ر. را بعد از مدت ها دیدم. دست او هم شکسته بود. با دست دیگرش دست دادم. استقبال گرمی از او کردم. پرسیدم در تمام این مدت کجا بوده.
-
خواب ۱۷۸
جمعه 19 آذرماه سال 1389 11:24
- د. گفت: «کلاس لوس و مزخرفی است». برگشتم و چشم غره رفتم. حرفش را پس گرفت. می گفت اشتباه شده است. با ن.م بودم. از راه پله ی شلوغ٬ پایین رفتیم و یک نوشیدنی خوردیم. سوار اتوبوس بودیم. یکی از سرنشینان یک مسئله ی ریاضی داده بود تا حل کنیم. من بلد نبودم. همه حل کردند٬ ولی من نمی فهمیدم. - سوار تاکسی بودم. شخصی مدام زنگ می...
-
خواب ۱۷۷
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 18:38
- بورس تحصیل در انگلیس گرفتم. با چند نفر از بچه ها در دانشگاهی در انگلیس بودیم. خوشحال بودم. در راهرو دانشگاه می دویدم. - در سالن بزرگی بودم. صندلی چرمی سیاه را نشانم دادند که در حالت ویبره بود. لخت شدم و روی صندلی نشستم. لذت بخش بود.
-
خواب ۱۷۶
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 06:17
ع. و مامان می خواستند اتاقم را منفجر کنند. به طرز وحشتناکی احساس ناامنی می کردم. به رفتن فکر می کردم. مواد منفجره را از خانه بیرون بردم. توی سطل زباله ریختمشان. می گفتند این مواد یک بازه ی ۵۰ متری را تحت الشعاع قرار می دهد. فاصله گرفتم. آتش سوزی شد. چندی بعد٬ سر و کله آتش نشانی هم پیدا شد.
-
خواب ۱۷۵
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 21:56
در یک خانه ی ویلایی در خیابان علامه بودم که در خواب٬ تفاوت زیادی با واقعیت داشت. صاحبخانه دندانپزشک تجربی کاری بود که ظاهرش بیشتر به یک آرایشگر می مانست تا دندانپزشک. برای دندانم پیشش رفته بودم. اسپری به خصوصی روی دندانهایم پاشید. ظاهر دندان ها عوض شد. مرتب و یکدست شدند و فاصله بینشان پر شد. به خانه که برگشتم٬ وضعیت...
-
خواب ۱۷۴
شنبه 13 آذرماه سال 1389 21:33
فهمیده بود که به او علاقمندم. برایم نامه ای نوشته بود.
-
خواب ۱۷۳
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 14:51
از طریق اینترنت قطعه ای الکترونیکی سفارش داده بودم. مدت ها صبر کردیم٬ اما به دستمان نرسید. قرار بود مسافرت برویم و می بایست قبل از حرکت٬ قطعه را دریافت می کردیم. چند مزاحم تلفنی پیدا کرده بودم. بعدتر کاشف به عمل آمد که فروشنده های اینترنتی یک مشت آدم شیاد بوده اند که می خواستند پول را قبل از تحویل دادن قطعه٬ بالا...
-
خواب ۱۷۲
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 21:42
دندانم لق شده بود. با آن آنقدر بازی کردم که از بیخ کنده شد. در آینه جای خالی اش را نگاه می کردم. حالا ته گلویم را بهتر می دیدم. پیش خودم فکر می کردم که این قطعا باید خواب باشد. منتظر بودم که بیدار شوم.
-
خواب ۱۷۱
جمعه 5 آذرماه سال 1389 12:27
جلسه اولیا و مربیان بود. شخصی بنفش پوش و کچل به من زل زده بود.
-
خواب ۱۷۰
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 23:03
در یک قلعه قدیمی بودم. دنبال راه نجات می گشتم. شاید هم یک مسابقه بود و من به دنبال میانبر بودم. اضطراب داشتم.
-
خواب ۱۶۹
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 20:51
16 آذر بود. با ثمینه و نسرین و شیما در حال فرار بودیم. در کوچه پس کوچه ها و خیابان ها می دویدیم. خلوت بود. ثمینه گفت یک یا دو سال است که مادرش مُرده. باورم نمی شد. در آغوش گرفتمش و تسلیت گفتم. او اما می خندید.