-
خواب ۱۶۸
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 19:14
وقت کلاس تمام شده بود اما من همچنان درس می دادم. بچه ها عجله داشتند بروند. زیر لب گفتم: Fuck you. بچه ها از حرکت لبم فهمیده٬ خندیدند.
-
خواب ۱۶۷
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 15:35
بدون اجازه ام٬ من را در انتخابات انجمن شرکت داده بودند. آرا به صورت دیجیتالی شمرده می شد.
-
خواب ۱۶۶
جمعه 21 آبانماه سال 1389 16:31
در کلاس ش. بودم. یکی از بچه های قدیمی آمد. انتظار داشت ش. او را به یاد آورد٬ اما استاد چهره اش را به خاطر نداشت.
-
خواب ۱۶۵
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 09:25
در موسسه جدیدی به من کلاس داده بودند. آمدند سر کلاسم. می گفتند ترمی ۵ یونیت. ول کنم نبودند. گفتم: «خیلی خوب بروید گم شوید دیگر.»
-
خواب ۱۶۳
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 07:49
- عمه با بچه هایش آمده بود. الف نیامده بود. خواب بوده و هر چه سعی کردند بیدارش کنند٬ دُم به تله نداده است. - در کوچه هایی شبیه به آنِ رم بودیم. بچه ها بازی می کردند. نوزادی از بلندی پرتاب شد٬ که او را در نزدیکی زمین، در هوا، گرفتند. - زنی روی ویلچر با پارچه ای سراسر خونین روی پایش از جلو ما عبور کرد. شیئی در دست داشت....
-
خواب ۱۶۲
جمعه 14 آبانماه سال 1389 13:31
داشتم would را درس می دادم. به انگلیسی به بچه ها گفتم که باید به دستشویی بروم. بچه ها نمی گذاشتند انگار. وقتی بیدار شدم به دستشویی رفتم.
-
خواب ۱۶۱
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 12:19
- برای مامان و بابا سالاد پرملاتی درست می کردم. - مقاله ای نوشتم و دادمش برای چاپ درنشریه دانشکده. بچه های انجمن اسلامی برگه مخصوصی به من دادند که نوشته را در آن پاک نویس کنم. قبل از چاپ س.ا آن را خواند تا ایراداتش را به من بگوید.
-
خواب ۱۶۰
جمعه 9 مهرماه سال 1389 13:14
- بچه ی م. و ع. را من به دنیا آوردم. - خانه ی آقاجون بودیم. آقاجون سر و صدا می کرد. به آشپزخانه رفتم تا ظرفها را همراه با خاله ر. بشویم. مدام ظرفی از دستم به زمین می افتاد. مامان بزرگ کمکم می کرد.
-
خواب ۱۵۹
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 13:39
س. می خواست با من مصاحبه کند. محتوای یک لیسنینگ را بدون اینکه به آن گوش کرده باشم٬ از من می پرسید. با او دعوا کردم.
-
خواب ۱۵۸
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 14:31
- بچه های کلاس پیشرفته مدام رفت و آمد می کردند٬ با هم حرف می زدند٬ حواسم را پرت می کردند و من را به اشتباه می انداختند. سرشان داد بلندی کشیدم. تهدیدشان کردم که دیگر به آن موسسه برنخواهم گشت. امید داشتم که همه با خواهش و زاری بخواهند که حرفم را پس بگیرم٬ اما هیچکس چیزی نگفت. - هوا تاریک بود. در کوچه پس کوچه ها گم شده...
-
خواب ۱۵۷
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 11:48
نفیسی بود. داشت خداحافظی می کرد. او را رساندیم دم خانه اش. مادرش در را باز کرد. ناراحت بود. روبوسی و خداحافظی کردیم. نفیسی از چیزی که فکر می کردم٬ هیچ آزرده نبود. حتی برعکس٬ او خودش را در مورد موضوعی که حتی در فکرش نبودم٬ مقصر می دانست.
-
خواب ۱۵۶
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 19:24
داشتم از بچه ها امتحان می گرفتم. سطح کلاس پیشرفته بود اما برخی از بچه ها در واقعیت شاگردان سطوح ابتدایی ام بودند. برای بخش Listening نوار را اجرا کردم. نوار مربوط به امتحان Starter بود. به روی خودم نیاوردم. انگار بعضی از بچه ها متوجه شده بودند. با هم پچ پچ می کردند.
-
خواب ۱۵۵
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 15:56
سیل آمده بود. با آزاده و شبنم در خانه ی شناوری بودیم. انگار خانه ی قبلی ما بود. با آزاده حرف می زدم. در نهایت به همه ما یک MP3 player دادند.
-
خواب ۱۵۴
شنبه 3 مهرماه سال 1389 21:39
از پارسا دفاع می کردم.
-
خواب ۱۵۲
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 13:32
- الف و ح. در خوابم بودند. - برق رفت.
-
خواب ۱۵۱
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 13:09
- س. سوالاتی از من پرسید. در دفترش علامتی جلو اسمم گذاشت. نمره کامل را نگرفتم. - با آ. در مکانی بودیم.
-
خواب ۱۵۰
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 12:08
در راهی شبیه به جاده چالوس بودیم. بیشتر به یک ماکت می مانست تا به واقعیت. از قله ی کوه آبشاری جاری بود.
-
خواب ۱۴۹
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 22:51
به مقادیر زیادی سیگار کشیدم.
-
خواب ۱۴۸
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 13:44
مراسم مجللی بود. با بچهها رستوران به خصوصی درست کرده بودیم که در آن گارسون ها پرواز می کردند. الف. و بچهها آمدند. طبقه ی پایین با حجاب و طبقه ی بالا همه بدون حجاب بودند. من بیشتر به بالایی ها رسیدگی می کردم. برایشان می رقصیدم. وقتی همه رفتند٬ توی بغل آن دختره٬ ن. بودم. موهایش بلند و بور بود. به این فکر می کردم که من...
-
خواب ۱۴۷
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 01:44
انگار خانوادگی در یک سویت مجلل مستقر شدیم. در و دیوارهایش چوبی بود. من بهترین اتاق را که انگار در ارتفاع قرار داشت٬ برای خواب انتخاب کردم. خوابیدم. به فرد دیگری تبدیل شدم. وقتی آن فرد از خواب بیدار شد آشفته و نگران به نظر می رسید. زیر پتو را نگاه کرد. بیشتر به هم ریخت. چیزی شبیه به آنچه در فیلم هایی مثل فریدا یا فرزند...
-
خواب ۱۴۶
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 15:15
- ترمز نبریده بود٬ استرسی هم در کار نبود. با اینحال هرچه می کردم٬ نمی توانستم سرعت ماشین را کم کنم. به چراغ راهنما با سرعت نزدیک می شدم. پیچیدم سمت چپ٬ در نیمه ی پایینی پونک باختری. - با انگشتان دست٬ گرد و خاک کمد دیواری چوبی را پاک می کردم.
-
خواب ۱۴۵
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 20:11
م. و ع. علیرغم پایان نامه ی م. به خانه مان آمدند. رفت و آمد می کردند.
-
خواب ۱۴۴
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 12:12
- با ن. قراری داشتم. انگار نه می شد با ماشین آن ها رفت٬ و نه با ماشین ما. من میل داشتم که پشت فرمان بنشینم. شخص دیگری هم با ن. بود انگار. - خانه ی آقاجون بودیم. باز هم بحث شد. من برای خاتمه دادن به بحث٬ حرف هایی را که قبلا به س. خانم گفته بودم٬ تکرار کردم. همه ساکت شدند. - انگار یک مهمانی بود. پسرعمه ی بابا. میز٬...
-
خواب ۱۴۳
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 21:09
در محل کارم بودم. به واقعیت شباهتی نداشت. بزرگ بود و دیوارهای شیشه ای داشت.
-
خواب ۱۴۲
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 13:35
در جای شلوغی بودیم. به گمانم م. هم بود. من پشت فرمان دچار مشکل شده بودم. کنترل ماشین از دستم خارج شده بود و به در و دیوار و ماشین های دیگر می زدم. پایم به پدال ها نمی رسید. پای چپم را روی گاز گذاشته بودم و پای راست را روی کلاچ. ماشین قراضه ای بود.
-
خواب ۱۴۱
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 01:06
ع.ر را در فضایی که در خواب به دانشگاه می مانست٬ دیدم. لبخند زدیم و دست دادیم. پرسید: «کلاس «نادری» کجاست؟» حال آنکه ما در واقع چنین استادی نداریم. گفتم: «همان استاد روانشناسی؟ خیلی آدم گندی است.» و بعد کلاس را نشانش دادم. در حین صحبت با ع.ر شخص دیگری که در خواب او را می شناختم٬ کسی شبیه به س.س٬ به طرفم آمد و احوالپرسی...
-
خواب ۱۴۰
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 13:33
همان کاری را که قبل از خواب در فکرش بودم کردم: روی یک تکه کاغذ نوشتم "I'm sorry" کاغذ را به تکه چوبی چسباندم و از لای در به بچه ها نشان دادم. همه شروع کردند به خندیدن.
-
خواب ۱۳۹
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 14:41
- مردی با پسر بچه اش در فروشگاه. فضا نیمه تاریک بود. - ع. و م. با شکل نگارش من مخالف بودند. - دوره رانندگی
-
خواب ۱۳۸
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 13:43
بابا هدیه تولد را پیدا کرد.
-
خواب ۱۳۷
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 12:03
از خواب بیدار شده بودم. از پنجره بیرون را نگاه کردم. برف می آمد. یکی از بچه ها می گفت تعبیرش نزدیک شدن به فصل بارندگی است {در خواب}.