-
خواب ۲۳۰
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1391 22:42
شب بود. انگار همه فک و فامیل در خانه ما بودند. داخل خانه شلوغ بود و من باید لب بالکن مینشستم و ناخنهای پایم را میگرفتم. نمیتوانستم داخل خانه این کار را بکنم. باید حتما به بالکن میرفتم. وضعیت دشواری داشتم؛ چمباتمه زده بودم روی لبه بالکن و به سختی ناخن می گرفتم. باید مراقب میبودم که ناخنها توی بالکن نریزند....
-
خواب ۲۲۹
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 16:29
- شیما با همیشه فرق داشت. با هم حکم بازی میکردیم. - حبیبه خانم تحت تعقیب بود. همه با ماشین بابا رفتند٬ اما من سوار ماشین دایی ع. شدم. حبیبه خانم عقب پیش من نشسته بود. دلداریاش میدادم. به خانه آقاجان رسیدیم. همه با من دعوا داشتند که چرا با دایی ع. آمدهام.
-
خواب ۲۲۸
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 13:03
در راستای صحبتهای دیشب با ز.: سوار اتوبوس بودیم. ع. را به ح. (در واقع٬ ز.) معرفی کردم. موضوع صحبت کامپیوتر و اینترنت بود. ع. باز چرت و پرت میگفت. گفت پایه اصلی همه اینها HTML است. ما زدیم زیر خنده. ح. گفت ع. خنگ نیست.
-
خواب ۲۲۷
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 21:16
برنامه قرار بود ساعت ۱۳ برگزار شود. آیدا و مرضیه همکاری نمیکردند. زمان اجرای برنامه جلو افتاد. شوکه شده بودم. با م. دعوا کردم. دندانم کنده شد. خیال میکردم که حتما خواب است؛ اما با گذشت زمان٬ مطمئن شده بودم که خواب نیست.
-
خواب ۲۲۶
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 03:18
خانم ض. با من تماس گرفت. همه چیز را میدانست. از اینکه با وجود اطلاع از آخرین تغییرات و رویدادها همچنان بر بازگشت من به م.ت. اصرار داشت٬ سخت در عجب بودم. البته از لحن صدایش مشخص بود که دل چندان خوشی هم از من ندارد. خداحافظی کردیم. قضیه منتفی شد.
-
خواب ۲۲۵
جمعه 23 دیماه سال 1390 19:54
فردی {که الان یادم نیست چه کسی بود} در حیاط خلوت ایستاده بود. در سه طرف او سه اتاق بود که از داخل به هم راه داشتند. من در اتاق وسطی بودم. او سعی داشت به زور وارد شود. در ِ اتاق وسطی را قفل کردم. او از در سمت چپ وارد شد٬ و از آنجا به اتاق وسطی. فکر اینجایش را نکرده بودم. برخلاف تصورم هیچ آسیبی به من نرساند.
-
خواب ۲۲۴
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 15:25
موهایم بلند و بلوند بود و خانم آرایشگر با بروس مخصوصش موهایم را فر میداد. میگفت: «موهای زن که نباید کوتاه باشد». در پایان موهایم به حالت اولش برگشت.
-
خواب ۲۲۳
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 19:49
- رفتم پیش دکتر و. کت و شلوار خاکستری به تن داشت. انگار نمیخواست اسم من را در کار قرار دهد. مضمون نهایی حرف او این بود که کار من حتی با بازنویسی هم قابل یکدست سازی با کار او نخواهد بود. احتمالا کار من را به کل کنار گذاشته بود و میخواست همه را از اول خودش انجام دهد. این موضوع بدجوری حالم را گرفت. - جلوی آینه ایستاده...
-
خواب ۲۲۲
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 23:51
- آخرین تغییرات در فایل «اتوسیو» شده، اعمال نشده بود. نسخه اصلی فایل را پیدا نمیکردم. پاک گیج شده بودم. - در آستانه در اتاق دکتر ش. ایستاده بودم. مشغول صحبت با دکتر پ. بود. چند نفر از بچهها پشت سرم بودند و مدام می گفتند: «برو تو.» تلفن اتاق دکتر ش. زنگ زد. دکتر پ. جواب داد. تماس از فرانسه بود. با من کار داشتند. دکتر...
-
خواب ۲۲۱
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1390 12:09
- یک گیلاس پر٬ شامپاین خوردم. ع. گفت: «حالا نمیخواد همین بار اولت این همه بخوری». ته گیلاس موادی ته نشین شده بود. در خواب میدانستم که این مواد تفاله گیاه به خصوصی است که شامپاین عصاره آن است. اول کمی مردد بودم٬ اما بعد شامپاین را با تفالههایش یک جا سر کشیدم. باز هم خوردم٬ اما {طبق معمول} هر چه میخوردم مست نمیشدم؛...
-
خواب ۲۲۰
جمعه 15 مهرماه سال 1390 12:39
- با چند رپر مشغول تمرین بودیم. - خانم ش. به من لبخند میزد. خیلی مهربان شده بود.
-
خواب ۲۱۹
جمعه 8 مهرماه سال 1390 00:06
دکتر م. nipple را به جای pimple به کار برد. پچپچی بود که اتاق را برداشت.
-
خواب۲۱۸
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 16:49
با بغلدستی دوران دبیرستانم خوابیده بودم.
-
خواب ۲۱۷
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 17:59
اجرای دسته جمعی یک سرود. بچهها مسخره بازی میکردند. کار جدی بود و از دست بچه ها شاکی بودم.
-
خواب ۲۱۶
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 22:24
شیما نماز میخواند. او را با خودم به جایی بردم. در راه با هم بحث میکردیم.
-
خواب ۲۱۵
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 15:32
- من به اتفاق همدستم (به گمانم اکرم) خانه بزرگی را آتش زده بودیم. انگار عده زیادی کشته شده بودند. پلیس سر رسید. نمیدانستم نقشه بعدی اکرم چیست. انگار باید ادعا میکردیم که رهگذر بودهایم؛ باید زود برمیگشتیم. - دم پاساژ منتظر مامان و بابا بودم. دلارام من را دید؛ جلو آمد و احوالپرسی کرد. رفتیم پیش بچهها. نیلوفر و...
-
خواب ۲۱۴
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 01:07
جهت آرشیو مرداد: سیگار را تا ته کشیدم. انگشتم نزدیک بود بسوزد.
-
خواب ۲۱۳
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 15:21
- به من و خاله الف. تیراندازی میشد. ما سوار موتور بودیم؛ باید مهاجمان را از مسیر منحرف میکردیم. خاله الف. دیگر نمیتوانست ادامه بدهد. مخفی شدیم. - من و الف. زندانی بودیم. از بالکن یکی از اتاقها فرار کردیم. دربان را اجیر کردیم تا در را برایمان باز کند. در راه خاله م. ما را دید و به زندانبانها خبر داد. پس از...
-
خواب ۲۱۲
دوشنبه 6 تیرماه سال 1390 12:47
- به کنسرت یک خواننده سیاه رفته بودیم. خواننده به طرفم آمد٬ معنی اسمم را پرسید٬ بعد رو به جمع گفت: «او یک نابغه است».
-
خواب ۲۱۱
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 13:17
- مشغول نامه نگاری و مسخره بازی با آقای س. بودم. ح.م را مسخره میکردیم. ر. بدجوری نگران وضعیت انتخابات جامعه بود و دلش شور اختلافات داخلی را می زد. دنبال دفتر جدیدی برای جامعه میگشتیم. - دکتر و. ترجمه من را به اسم خودش چاپ کرده بود. زیر اسم خودش٬ اسم من را خیلی ریز نوشته بود.
-
خواب ۲۱۰
جمعه 27 خردادماه سال 1390 17:04
دست دکتر ر. رو شد.
-
خواب ۲۰۹
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1390 23:33
- یک جلسه٬ بیخبر٬ نرفتم سر کلاس و جلسه بعد ترم را تمام کردم. سوپروایزر آن جلسه را به جای من ساب گذاشته بود. معلم ساب را نمی شناختم. روز دیگری٬ وقتی با خانم سوپروایزر سر میز غذا نشسته بودیم٬ از کاستیهای موسسه گفتم. سوپروایزر سرش را عمیقا در بشقاب غذا فرو برده٬ خود را به نشنیدن زده بود. داشتم میزان حقوقم در تک تک...
-
خواب ۲۰۸
شنبه 7 خردادماه سال 1390 01:12
همه ی اساتید از تعداد غیبت هایم شاکی بودند و تهدید به حذفم می کردند. من عجله داشتم.
-
خواب ۲۰۷
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 12:43
چیزی شبیه به یک زلزله اتفاق افتاده بود و ما داشتیم محل را پاکسازی می کردیم.
-
خواب ۲۰۶
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 11:40
هیچکاک و همسرش تحت تعقیب بودند. جان هر دوی آنها در خطر بود. در سالن سینما مخفی شدند.
-
خواب ۲۰۵
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 20:39
برنامه را بی خبر کنسل کرده بودم و دایی م. طبق معمول شاکی بود.
-
خواب ۲۰۴
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 12:52
- صدای ا.م را از بیرون شنیدم. پشت پنجره رفتم. ا.م با گروهی از بچه ها در کوچه بودند و بلند بلند حرف می زدند. پنجره را باز کرده٬ ا.م را صدا زدم. او را به صرف آش (سیزده به در) به خانه مان دعوت کردم. با خوشحالی پذیرفت. - راه پله ی مارپیچی خانه ی م. را بالا می رفتم. وحشتناک بود. راه پله فقط و فقط به اندازه ی عبور یک نفر آن...
-
خواب ۲۰۲
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 13:08
م.ش هر روز من را به رستوران می برد. در حوالی رستوران اتفاقاتی می افتاد.
-
خواب ۲۰۱
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 23:55
- همراه با ز. به اتاق م.ر رفتیم و اعتراض کردیم. - در گوشم گفت که فوق العاده ام. - از مسافرت برگشته بودیم و من در اتاق خوابم بودم. دو دفتر نقاشی قدیمی ام را پیدا کردم. با وجود اینکه نقاشیها مال خیلی وقت پیش بودند٬ تاریخ زیر همه ی آن ها ۸۹ بود. پاک گیج بودم.
-
خواب ۲۰۰
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 15:19
- م. را تصادفی در دانشکده حقوق دیدم. هر جا می رفتم دنبالم می آمد. آخرسر هم به من گفت که مجبورم با او باشم. - بازهم پریودی بی وقت و خونی شدن پشت مانتو ام. بچه ها مسخره ام می کردند. ث. پشت سرم راه افتاده بود و مدام لکه خون پشت مانتو ام را به من گوشزد می کرد.