ع. و مامان می خواستند اتاقم را منفجر کنند. به طرز وحشتناکی احساس ناامنی می کردم. به رفتن فکر می کردم. مواد منفجره را از خانه بیرون بردم. توی سطل زباله ریختمشان. می گفتند این مواد یک بازه ی ۵۰ متری را تحت الشعاع قرار می دهد. فاصله گرفتم. آتش سوزی شد. چندی بعد٬ سر و کله آتش نشانی هم پیدا شد.