- یک نامه ناشناس، حاوی تمام اطلاعات شخصی من به دستم رسید. انگار به منظور تهدید فرستاده شده بود: شما خانم فلانی، متولد فلان، فارغ التحصیل فلان جا که قرار است...
- بابا با یک جعبه جوجه به خانه آمد. جوجه ها رنگ پریده اما درشت بودند. هر کدام در یک محفظه پلاستیکی مجزا قرار داشتند؛ تعدادشان زیاد بود و سر و تهشان در نگاه اول مشخص نمی شد. سر یکی از جوجه ها را بوسیدم. بعد فهمیدم چیزی که بوسیدهام سر جوجه نبوده.
برنامه ی یک سفر را می چیدم. بچه ای بود که شدیدا مخالف این سفر بود و سعی داشت به هر وسیله ای مانع رفتنم شود. مواد منفجره را زیر یک سری کاور و تجهیزات زردرنگ در نیمی از اتاقم جاسازی کرده بود. من می دانستم که مواد منفجره به من آسیبی نخواهند رساند. انفجار کوچکی رخ داد. کاورها را کنار زدم. توده کم حجمی از کاغذ و روزنامه زیر کاور شعلهور بود که هر چه می کردم خاموش نمی شد.
- ب.ک. همراه چند دختر سوار یک خودروی رنو بود.
- در حیاط یک خانه ی ویلایی٬ تحت کنترل بودم. ماشینی آنجا بود.
مرد مسنی تعقیبم می کرد. قصد کشتنم را داشت. در لا به لای جمعیت می دیدمش. او دنبال فرصتی بود که تنها گیرم بیاورد. من مدام سعی می کردم خودم را در شلوغی گم کنم تا دستش به من نرسد. چاقو در دست داشت. سبیل جوگندمی.