برنامه ی یک سفر را می چیدم. بچه ای بود که شدیدا مخالف این سفر بود و سعی داشت به هر وسیله ای مانع رفتنم شود. مواد منفجره را زیر یک سری کاور و تجهیزات زردرنگ در نیمی از اتاقم جاسازی کرده بود. من می دانستم که مواد منفجره به من آسیبی نخواهند رساند. انفجار کوچکی رخ داد. کاورها را کنار زدم. توده کم حجمی از کاغذ و روزنامه زیر کاور شعلهور بود که هر چه می کردم خاموش نمی شد.