- به دفتر رفتم و حقوقم را گرفتم. پاکت پر از اسکناس های ۲۰ هزار تومانی بود. رنگشان آبی بود.
- سوار هواپیما شدیم. قبل از حرکت به شارژ دوربینم فکر می کردم.
- عمه از مسافرت برگشته بود. با دوست من بدرفتاری کردند.
- شایعه ی مرگ بابا. قدم می زدم و سعی می کردم خیال کنم که خواب می بینم. به شدت واقعی به نظر می رسید. مستأصل بودم و گریه می کردم.
- قرار شد به آقای فرجاد پول قرض دهم. ریحانه هم هنوز پولش را نداده بود.