خواب ۱۹۴

- برای ارشد می خواندیم. من خیلی خوب بودم.

- ز.ع مشکلی پیدا کرده بود. د.و.  همراه همسرش آمده بود تا در مورد وضعیت او با من صحبت کند.

خواب ۱۰۶

- عمه از مسافرت برگشته بود. با دوست من بدرفتاری کردند.

- شایعه ی مرگ بابا. قدم می زدم و سعی می کردم خیال کنم که خواب می بینم. به شدت واقعی به نظر می رسید. مستأصل بودم و گریه می کردم.

- قرار شد به آقای فرجاد پول قرض دهم. ریحانه هم هنوز پولش را نداده بود.

خواب ۹۹

ن. راجع به موضوعی با من صحبت می کرد. به کمک من احتیاج داشت.