خواب ۱۸۴

- در هواپیما بودم. تعدادی از سرنشینان هواپیما مشکوک به نظر می رسیدند. انگار دست به یکی کرده بودند تا به من آسیب برسانند. به هم علامت می دادند. مدام جاهایشان را عوض می کردند. ترسیده بودم. یک قیچی در دست داشتم. به هر کسی که به من نزدیک می شد٬ با قیچی حمله می بردم؛ اما آنها آسیب ناپذیر به نظر می رسیدند. پیاده شدیم. هوا تاریک بود. تعدادی از افراد مظنون چادر سرشان کرده بودند.

- شب بود. در خیابان رانندگی می کردم. در لاین مخالف من٬ ماشینی درست از کنارم عبور کرد؛ سرنشینان ماشین٬ پسران جوانی بودند که به موسیقی٬ با صدای بلند گوش می کردند. کمی جلوتر یک ماشین پلیس ایستاده بود. انگار پلیس من را دید. متوقفم کردند. مرد پلیس از یک خانم خواست که به من رسیدگی کند. زن چادری سروقتم آمد و به من دست بند زد. مدارکم را سوراخ کردند. فکر می کردم که چرا به خاطر رقصیدن باید دستگیر می شدم؛ مگر مدارک کافی نبود؟ در همان حین٬ انگار که متوجه شده باشند کاری نکرده ام٬ دستبند را از دستم باز کردند. مرد پلیس گفت: «خیابان جای رقصیدن نیست». راهی ماشین شدم.


- خانه ی آقاجون بودیم. دایی م. گم شده بود. فردی با ظاهری شبیه به دایی م. وارد خانه شد. شاید هم خود دایی م. بود؛ رفتارش اما عوض شده بود. همه می ترسیدیم. خودش را با اسم دیگری به ما معرفی کرد. انگار کسی را کشته بود.

خواب ۱۲۶

- به دفتر رفتم و حقوقم را گرفتم. پاکت پر از اسکناس های ۲۰ هزار تومانی بود. رنگشان آبی بود. 

- سوار هواپیما شدیم. قبل از حرکت به شارژ دوربینم فکر می کردم.

خواب ۱۰

- همه جا شلوغ بود. به نظر می رسید از ملیت های مختلف در آن مکان بزرگ که به یک باشگاه یا دانشگاه می مانست حضور داشتند. بنفشه هم بود. با ف. کاری داشتیم. قرار بود یک کار ترجمه برایش انجام بدهیم. کمکمان کرد. برخوردش با من به نسبت تحسین آمیز بود. چیزی پرسیدم. با کنایه ای همراه با خنده که به آن عادت داشتیم جواب داد.

 - باورم نمی شد که بالاخره مامان و بابا اجازه سفر خارجی آن هم تنهایی را صادر کرده اند. سوار هواپیما، به مقصد قرقیزستان بودم. این سفر برایم اهمیت بالایی داشت. اما نمی دانم چه شد که باز طبق معمول مشکلی پیش آمد. انگار گاهی رویا با قوه تخیلی آمیخته است و درست در جایی که می خواهی رویای شیرین ادامه پیدا کند سدی مانع پیشروی آن شده و تیتراژ پایان بالا می آید. چه چیزی است که این شکل از ناکامی در خواب را بوجود می آورد؟ 

مشابه خواب قبلی ام هواپیما در خیابان فرود آمد و مثل یک اتومبیل در خیابان ها از لابه لای ماشین ها شروع به حرکت کرد.

خواب ۴

هواپیما. هوا روشن بود. وقتی فرود آمد تاریک روشن بود. توی خیابان فرود آمد. دلیل خاصی برای این کار داشت. مثل ماشین ها در خیابان رانندگی می کرد و گاهی ویراژ می داد.

تاریک بود. باید هواپیما را می کشیدم و می بردم. انگار هواپیما کوچکتر بود. در پیاده رو تاریک بلوار دریا نرسیده به میوه فروشی بودم. س. خودش را به من رساند و چیزی گفت.

خانه عمه٬ انگار. س.، ن. و پ. هم آنجا بودند. با من با هیجان حرف می زدند و چیزهایی را تعریف می کردند. نمی دانستم به کدامشان نگاه کنم چون همزمان همه شان حرف می زدند. به دماغ س. نگاه می کردم و فکر می کردم این کجایش عمل شده است؟ این که فرقی نکرده و به برجستگی روی دماغش نگاه می کردم. همه شان آرایش خوبی داشتند. 

دفتر چه ی س. که در خواب حکم وبلاگ را داشت٬ آخرین خوابی بود که دیدم. داشت موضوعی را انتقاد می کرد. وبلاگش را هک کرده بودند.