خواب ۴

هواپیما. هوا روشن بود. وقتی فرود آمد تاریک روشن بود. توی خیابان فرود آمد. دلیل خاصی برای این کار داشت. مثل ماشین ها در خیابان رانندگی می کرد و گاهی ویراژ می داد.

تاریک بود. باید هواپیما را می کشیدم و می بردم. انگار هواپیما کوچکتر بود. در پیاده رو تاریک بلوار دریا نرسیده به میوه فروشی بودم. س. خودش را به من رساند و چیزی گفت.

خانه عمه٬ انگار. س.، ن. و پ. هم آنجا بودند. با من با هیجان حرف می زدند و چیزهایی را تعریف می کردند. نمی دانستم به کدامشان نگاه کنم چون همزمان همه شان حرف می زدند. به دماغ س. نگاه می کردم و فکر می کردم این کجایش عمل شده است؟ این که فرقی نکرده و به برجستگی روی دماغش نگاه می کردم. همه شان آرایش خوبی داشتند. 

دفتر چه ی س. که در خواب حکم وبلاگ را داشت٬ آخرین خوابی بود که دیدم. داشت موضوعی را انتقاد می کرد. وبلاگش را هک کرده بودند.