خواب ۲۲۴

 موهایم بلند و بلوند بود و خانم آرایشگر با بروس مخصوصش موهایم را فر می‌داد. می‌گفت: «موهای زن که نباید کوتاه باشد». در پایان موهایم به حالت اولش برگشت.

خواب ۲۵

خانه مان شلوغ بود. همه خاله ها بودند. کسی به من توجه نمی کرد. همه ی توجه ها به ع. بود. انگار کار بدی کرده بودم. یکی از دختر خاله ها قاب عکسی آورد و گفت که می خواهد به دیوار اتاقش بزند. خاله م. قاب را به من نشان داد. عکس من بود. تا به حال این عکس خودم را ندیده بودم. نیمرخم بود. موهایم قهوه ای رنگ بود و کوتاه. خاله گفت این را از آلبوم مامان بزرگ برداشته اند. توی هال بودیم. انگار می خواستم جایی بروم ولی بخاطر حضور خاله ها نمی توانستم. خاله م. بهتر از قبل بود.