خواب ۲۱

 

سرایدارمان بود. در واقعیت سرایدار ساختمان ما این نیست. پسر جوان چاق و کوتاهی بود. خوش چهره بود. لبخد گنگ و مرموزی داشت. دنبالم افتاده بود. هوا تاریک روشن بود. ترسیده بودم. تا برمی گشتم٬ می ایستاد. نمی دانستم می خواهد چه کار کند. وانمود می کرد که راهش را می رود. گیج شده بودم. به طرفم خیز برداشت. در نهایت اطمینان یافتم که می خواهد اذیتم کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد