خواب ۲۴۲

   - من و س. ته راهرو دانشکده روی زمین نشسته بودیم. الف و دوست الف هم به جمع دونفره ما پیوستند. حواس همه به س. بود و این ناراحتم می‌کرد. کمی قبل‌تر با م. صحبت می کردیم. از او درباره تجربه‌اش در امریکا می‌پرسیدیم. اینکه آیا با کلاس و جزوه‌های انگلیسی مشکلی داشته یا نه؛ اما انگار چیز زیادی برای گفتن نداشت. شاید هم داشت طفره می‌رفت.


- من و ر. سر کلاس دکتر واو!!! روی زمین نشسته بودیم. بچه‌ها لهجه دکتر واو را مسخره می‌کردند. داشت یک برساخت جنسیتی را می‌شکافت؛ چیزی بود که قبلا خودم هم به آن فکر کرده بودم. از گچ قرمز و سبز استفاده می‌کرد. حسابی جذب شده بودم که ر. در گوشم گفت: "این ک.س. شعرها چیه این می گه؟" از کلاس خارج شدیم. ر. سرحال نبود. فکر کردم حتما هوم‌سیک شده. گفت باید با من حرف بزند.