خواب ۱۰۹

 بابا نگران بود که کسی پشت بام ایستاده و از پنجره ی خانه مان٬ ما را زیر نظر دارد. پشت پنجره رفتم٬ مردی عینکی بود. تبدیل به گربه شد. او حرف از چند دهه می زد٬ در حالی که چند ساعت بیشتر نگذشته بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد