- با ر. به تدریج قطع رابطه کردم. باهم قهر بودیم. ر. تبدیل به شقایق شد. با شقایق در یک تاکسی نشسته بودیم. با راننده راجع به موضوعی بحث می کردیم. راجع به «آرزو کردن» از منظر انسان شناختی. او انگار می گفت در کشورهای جهان سومی مردم آرزو نمی کنند! من و شقایق قهر بودیم.
- لا به لای ماشینهای دیگر، ماشین را به خوبی می راندم.