خواب ۲۵۲

  زهرا ن. مانتوی قهوه ای من را تنش کرده بود. موهای لختش از زیر شالش بیرون می ریختند. مثل خارجی ها شده بود. داشت سخنرانی می کرد. یک صفحه اسکرین هوشمند داشت که حرکت ماشین های کالابر را روی نقشه جهان به طور زنده نمایش می داد. هم خودش و هم بیانش به قدری جذاب بود که همه مشتاقانه و با لبخندی به لب گوش می کردند. داشت مسیر توزیع کالاهای شرکت را تشریح می کرد. یکی از مسیرها تا سواحل امریکایی جنوبی و حتی چند متر جلوتر تا توی اقیانوس هم پیشروی می کرد. همه تعجب کردند.