خانه عناوین مطالب تماس با من

خواب‌نامه

خواب‌نامه

ابر برجسب

خواب فیلمی تدریس و موسسه مامان دانشکده بچه‌های دانشگاه مدرسه حمله فرانسوی ع. بابا ع. و م. دوستان قدیمی ماشین خارج از کنترل شاگردان رانندگی

برگه‌ها

  • توضیحاتی درباره ی وبلاگ

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • خواب 262
  • خواب 261
  • خواب ۲۶۰
  • خواب 259
  • خواب ۲۵۸
  • خواب ۲۵۷
  • خواب ۲۵۶
  • خواب ۲۵۵
  • خواب ۲۵۴
  • خواب ۲۵۳
  • خواب ۲۵۲
  • خواب ۲۵۱
  • خواب ۲۴۵
  • خواب ۲۴۹
  • خواب ۲۴۸
  • خواب ۲۴۷
  • خواب ۲۴۵
  • خواب ۲۴۴
  • خواب ۲۴۳
  • خواب ۲۴۲
  • خواب ۲۴۱
  • Run away
  • خواب ۲۴۰
  • خواب ۲۳۸
  • خواب ۲۳۷
  • خواب ۲۳۶
  • خواب ۲۳۵
  • خواب ۲۳۴
  • خواب ۲۳۲
  • خواب ۲۳۱
  • خواب ۲۳۰
  • خواب ۲۲۹
  • خواب ۲۲۸
  • خواب ۲۲۷
  • خواب ۲۲۶
  • خواب ۲۲۵
  • خواب ۲۲۴
  • خواب ۲۲۳
  • خواب ۲۲۲
  • خواب ۲۲۱
  • خواب ۲۲۰
  • خواب ۲۱۹
  • خواب۲۱۸
  • خواب ۲۱۷
  • خواب ۲۱۶
  • خواب ۲۱۵
  • خواب ۲۱۴
  • خواب ۲۱۳
  • خواب ۲۱۲
  • خواب ۲۱۱

بایگانی

جستجو


آمار : 57715 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • خواب ۱۸ پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 11:29
    نسرین حامله شده بود. توی سالن تئاتری بودیم. تئاتر شکل غیر متعارفی داشت. انگار فقط روخوانی یک متن بود. در جای دیگری در خوابم سر کلاس آقای ف. بودیم و امتحان فینال می دادیم. در راستای آن جمله اش که آن روز (۲۷ شهریور که فینال داشتیم) به ما گفت، این خواب را دیدم. آن روز با تایید تقلب‌های بی وقفه ی ما با جدیت تمام بهمان گفت...
  • خواب ۱۷ سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 09:31
    دایی م. بودند و دایی ر. دایی م. باز معلوم نیست سر چه چیزی از دست من ناراحت بود. انگار شاکی شده بود که چرا به دایی ر. سلام کرده ام ولی به او به موقع سلام نکرده‌ام. من هم عصبانی شدم و هر چه به دهنم رسید بهش گفتم. دایی رضا در خواب چهره مظلوم٬ معتدل و آرامی داشت. انگار در عین حال که جانب من را داشت٬ می خواست به نحوی جریان...
  • خواب 16 یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 12:53
    خواب دیدم بابا برایم یک رنو خریده و رنو وسط هال خانه مان است. روش هم یک بادکنک بزرگ است که باید با تراکاندن آن ماشین را افتتاح می کردم. فقط سویچ ماشین نبود. انگار توی بادکنک بود. در خواب، به خواب دومی رفتم ودر خواب دوم کودکی بادکنک را با خودش برد و سرانجام با ترکیدن بادکنک سویچ ماشین که به شکل یک کلید تکی خارج از جا...
  • خواب ۱۵ پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 02:46
    با یک چشم ریز شرقی که پیشتر در رستورانی سر میزم نشسته بود، در تخت شخصی ام، خوابیده بودم. در خواب خودم را توی تختخوابم می دیدیم. یک چیز هایی می گفت. من غلت می زدم. چراغ اتاقم را روشن کردم و دیدم کناره ی سمت چپ تختم سوسکی مرده افتاده و قسمتی از دست و پایش کمی آن طرف تر. این قسمت خوابم خیلی واقعی تر می نمود. احساس...
  • خواب ۱۴ پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 15:40
    در خواب به همان مسئله ای که پریشب به فکرم رسیده بود می اندیشیدم. امکان تغییر رشته در سال جدید. آن را مطرح کردم. بدون آنکه اصراری بر آن نشان دهم. فقط پرسیدم که ببینم آیا ممکن است یا خیر. اما به محض طرح آن٬ ع. که انگار مخالف سرسخت این فکر بود شروع کرد به چانه زدن. بقیه هم مخالف بودند.
  • خواب ۱۳ دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 15:06
    م. را در تاکسی دیدم. پریدم تو بغلش. دیگر سرنشینان تاکسی متعجب نگاهمان می کردند. م. از فرانسه ام تعریف کرد. شماره اش را در گوشی ام ذخیره کردم.
  • شماره ۱۲ جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 17:31
    (مجموعه ای از خواب هایی که جسته گریخته در این مدت دیده اما ننوشته ام.) - از ف. خواستم او را ببینم. خواب خوبی بود. جمعی تشکیل شد. - حال مامان در شرف بد شدن بود. به دیوار تکیه داده بود٬ مبادا بیفتد. - رابطه من با یک بچه - یک حمله نظامی به محله زندگی مان. تعریف کردن ع. ماجرا را٬ با آب و تاب. اتاق و جسد های سوخته. اتاق...
  • خواب ۱۱ جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 17:13
    امروز برای دومین دفعه متوالی کلاس فرانسه نرفتم. در همین راستا این خواب را دیدم: کلاس در فضای باز تشکیل شده بود. انگار عرشه ی یک کشتی بود. در سمت چپم م.ح و م. نشسته بودند. در مقابلم هم یک همکلاسی چینی (در واقعیت اصلا همکلاسی چینی نداریم.) شالی به سر داشت و موهای لَختش را باد افشان می کرد. خیلی شوخ و شنگ بود. ادا و...
  • خواب ۱۰ چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 02:23
    - همه جا شلوغ بود. به نظر می رسید از ملیت های مختلف در آن مکان بزرگ که به یک باشگاه یا دانشگاه می مانست حضور داشتند. بنفشه هم بود. با ف. کاری داشتیم. قرار بود یک کار ترجمه برایش انجام بدهیم. کمکمان کرد. برخوردش با من به نسبت تحسین آمیز بود. چیزی پرسیدم. با کنایه ای همراه با خنده که به آن عادت داشتیم جواب داد. - باورم...
  • خواب ۹ پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 19:10
    میز غذا بود. م.خ سر میز بود. دایی ها هم انگار بودند. او انگار در خواب پسر عمه ای چیزی بود. عمه -ر- هم بود انگار. میز کم و کسری داشت. سالادها را از قبل با عمه ها خورده بودیم انگار. م.خ سرش را پایین انداخته بود. انگار موهایم خیس بود. دایی م. هم آمد. فرت و فرت سوتی می داد. من گل مجلس بودم و همه توجه ها و محبت ها متوجه من...
  • خواب ۸ پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 02:27
    سرایدار آن مکان خانمی بود با شکل و شمایل مامان بزرگ. برای همین علاقه و تعلق خاطر خاصی نسبت به او احساس می کردم. {همیشه پیش خودم فکر می کردم چرا بعد از فوت مامان بزرگ تا به حال خوابش را ندیده ام و در خواب نیز متوجه این موضوع بودم.} وقتی داشتم مکان را ترک می کردم به بدرقه ام آمد. برای شام در شب دیگری٬ شاید فردا یا پس...
  • خواب ۷ سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1388 13:55
    - من و نسرین دو تا معلم یک کلاس. بچه های کلاس سن کمی داشتند. دوست نداشتم یک کلاس با دو معلم را. نسرین خودش نشست و محو تماشای من شد. خیلی خوب درس دادم. از همیشه هم بیشتر. در طول تدریسم همیشه تب کند درس دادنم را داشتم. اما در خواب در حالی ۳ صفحه گفته بودم که برنامه های دیگری را هم خارج از کتاب اجرا کرده بودم. در این...
  • خواب ۶ یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1388 23:23
    لباس مدرسه تنم بود. مدرسه ای بودم٬ فضا هم فضای مدرسه بود. اما بچه ها بچه های دانشگاه بودند. در سایت دانشگاه کار فوری داشتم. ع.ر فضولی می کرد. آمد چیزی به من گفت و دستی به کیبوردم زد و رفت. در همان حال من هم داشتم با کیبوردم کار می کردم. امتحانات بود. من را دم در٬ درست در آستانه آن نشانده بودند. خیلی وقت ها در امتحانات...
  • خواب ۵ شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1388 15:44
    روی موکت قهوه ای رنگی نشسته بودیم. زنی شروع کرد به تعریف یک داستان. انگار همزمان با داستان او٬ نمایشش هم برایمان اجرا می شد. کوتاه بود و به نظر می رسید که پند آموز هم باشد.
  • خواب ۴ جمعه 29 خرداد‌ماه سال 1388 14:25
    هواپیما. هوا روشن بود. وقتی فرود آمد تاریک روشن بود. توی خیابان فرود آمد. دلیل خاصی برای این کار داشت. مثل ماشین ها در خیابان رانندگی می کرد و گاهی ویراژ می داد. تاریک بود. باید هواپیما را می کشیدم و می بردم. انگار هواپیما کوچکتر بود. در پیاده رو تاریک بلوار دریا نرسیده به میوه فروشی بودم. س. خودش را به من رساند و...
  • خواب ۳ پنج‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1388 12:50
    - باید بلیت می گرفتیم. یا برای برگشت از خانه آقاجون یا برای رفتن به آنجا. باید بلیت را من می گرفتم و من شکایت می کردم که بلد نیستم بلیت بگیرم. توی خواب بلیت گرفتن از فرایند پیچیده تری تشکیل می شد. انگار مامان بود که برایم توضیح می داد که کاری ندارد٬ فقط کافی است اسمم را بگویم و یک بلیت بخواهم. - در کلاس ش بودیم. د....
  • خواب ۲ پنج‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1388 03:02
    هوا روشن بود. سریع وارد اتاق شدیم. پشت سرم در را قفل کردم. بقیه پشت در ماندند. قرار نبود این کار را بکنم ولی به دلیلی نمی بایست راهشان می دادم. آن ها پشت در جویای علت بودند. باید به کسی که با هم در اتاق بودیم آمپول تزریق می کردم. رگ هایش درشت بود و من از این بابت خوشحال بودم. خوب نمی توانستم سرنگ را پر کنم. هی موادش...
  • خواب ۱ پنج‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1388 01:40
    شماره تلفن یکی از دانشجویان دانشکده حقوق را از یکی از بچه ها گرفتم. با او تماس گرفتم و درخواست کردم که کتابی را برایم بیاورد. خوشحال بودم از اینکه آن کتاب را دارد. دانشکده حقوق در خوابم شکل متفاوتی از واقعیت داشت. پله های مارپیچی گسترده ای وجود داشت.
  • 258
  • 1
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • صفحه 9