-
خواب ۴۷
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 13:10
با خاله الف. به مغازه ای رفتیم. دو قلم جنس خرید. پولش را باید بعدا به صورت اینترنتی پرداخت می کردیم. یک ساعت دیواری خرید به رنگ زرد. عین ساعت دیوار آشپزخانه ی خودمان. شب بود. قسمتی از مسیر خاکی بود.
-
خواب ۴۶
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 12:01
- من و م. و ن. به گمانم زیر پل گیشا. م. جلو سوار شد. ن. پشت فرمان بود. ماشین کمی کج و به طرف ترافیک متمایل بود. تا من خواستم سوار شوم تصمیم گرفت جا به جا شود، تا من در آن شرایط سوار ماشین نشوم. ناراحت شدم و به او گفتم. شروع کرد به توجیه کردن. داشتم بحث می کردم که لزومی نداشت به محض باز کردن در ماشین، او شروع به حرکت...
-
خواب ۴۵
شنبه 7 آذرماه سال 1388 13:45
- در جمعی بودیم. یکی از پدربزرگها هم بود. داشتیم موسیقی سنتی ایرانی با صدای یکی از خواننده های زن گوش می کردیم. شب بود. در فضای باز بودیم انگار. چراغی فضا را روشن می کرد. بلند شدم تا به دستشویی بروم. پریود بودم و پیراهن آبی رنگی که به تن داشتم تماما خون آلود شده بود. دستشویی بزرگی بود. آینه های بزرگ قدی داشت. فرد...
-
خواب ۴۴
جمعه 6 آذرماه سال 1388 14:34
باز هم رانندگی. با م. بودم. مدام سوتی می دادم. از جای دیگری می آمدیم. کنار پل عابر سر مدیریت توقفی کردم تا اوضاع را روبه راه کنم. آخر صندلی مدام لق می زد. پشتی نداشت و من به جایی بند نبودم. گاهی ترمز دستی را یادم می رفت بخوابانم. گاهی یکهو شتاب می گرفتم. دنده ۵ رفتم و نزدیک ۱۵۰ تا سرعت. پریود بودم و مانتو ام خونی بود....
-
خواب ۴۳
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 16:15
- یک خانواده ی ایتالیایی بودیم که جایی برای خواب نداشتیم. (در پی تماشای دوباره فیلم Ieri, oggi, domani قبل از خواب) - پریودم زودتر از موعد شروع شده بود. - چند شب قبل: Faramarz SMB با نام کاربری آرش SMB برگشته بود و برای تمام خواب های نخواندهام کامنت گذاشته بود.
-
خواب ۴۲
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 06:44
در اتاقم بودم. جمعی از فیلمبرداران و دست اندرکاران مربوطه (که چند روز پیش در نزدیکی خانه مان دیده بودم) ریخته بودند توی بوستان کنار ساختمانمان. با هم خوش و بش می کردند. من از پنجره اتاقم تماشا می کردم. فرد دیگری هم به اتاقم آمد و مشغول تماشا شد. ابتدا مرا منع می کرد. می گفت: «مبادا تو را ببینند.» انگار هر از چند گاهی...
-
خواب ۴۱
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 11:54
- باز مرد شوفاژکار آمده بود تا بخش دیگری از کار ناتمامش را انجام دهد. غیر منتظره سر رسید. برای اتاق من آمده بود. سریعاً به اتاقم دویدم. به شدت شلوغ و کثیف و در هم ریخته بود. کتابهایم سرتاسر اتاق بود. جورابهایم را پشت تخت قایم کردم. گرد و خاک بلند شد. - محلهای رویایی و قشنگ بود. خانه ای در کار بود. به شهر نمیمانست....
-
خواب ۴۰
یکشنبه 1 آذرماه سال 1388 11:29
خواب ث.٬ ن. و ش. را دیدم. انگار داشتیم به اتفاق هم فیلمی از گذشته را می دیدیم.
-
خواب ۳۹
شنبه 30 آبانماه سال 1388 12:53
داخل ماشین بودیم. م. صندلی جلو نشسته بود. انگار ع. پیاده شد. شاید برای بنزین. پسر بچهای بیرون ماشین٬ پشت شیشه ی من بود. بچه ی م. و ع. بود. انگار از چیزی تعجب کرده بود. صوت بامزه ای از خودش درآورد.
-
خواب ۳۸
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 11:48
یک جراحی پیچیده بود انگار. باید منتظر نتیجه می شدم که از خواب بیدارم کردند. خواب بسیار عمیق و شفافی بود. درست مثل یک فیلم حساس٬ و درست در جایی که نزدیک بود نتیجه مهمی مشخص شود بیدارم کردند. خاله اکرم تلفنی با من صحبت می کرد. جویای نتیجه ثبت نام اینترنتی اش بود. پرسید که آیا عکسش را اسکن کرده ام یا نه. به دروغ گفتم...
-
خواب ۳۷
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 12:43
- شاگردانم امتحان پایانی شان را می دادند. به جز من فرد دیگری هم به عنوان مراقب سر کلاس حضور داشت. همه تمام کرده بودند٬ به جز یکی شان که از قضا خیلی هم بدقلق بود. چیزی بلد نبود و مدام تقلب می کرد. من از او خواستم هر چه را نمی دادند به جای تقلب کردن از خودم بپرسد تا راهنمایی اش کنم. رفتم بالای سرش. برگه اش سفید بود....
-
خواب ۳۶
سهشنبه 26 آبانماه سال 1388 19:02
جارو برقی مشکلی داشت. یک مشکل فنی بود. محل اتصال سیم به موتور یا شاید هم دوشاخ یا شاید پریز مشکلی داشت. هی سیم کنده می شد. محتمل بود که برق مرا بگیرد. در خواب ابداع نوعی پریز و دو شاخ بدون خطر به ذهنم رسید. خطر برق گرفتگی با توجه به نارسا بودن سطح دو شاخ و فلز داخل پریز به صفر می رسید.
-
خواب ۳۵
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 17:27
- دماغ های دراز. ع. تعجب کرده بود. من برایش توضیح دادم. عصبانی شد. - تصاویری از رهنورد در دستم بود. می گفتند عکس های جوانی اش است. چادر سرش نبود. پشت بلندگو بود.
-
خواب ۳۴
شنبه 23 آبانماه سال 1388 13:41
فضای کلاس دانشگاه بود با چینش متفاوت میز و صندلی ها. در مورد موضوعی صحبت می کردیم. خانمی با فاصله ی یک نفر کنارم نشسته بود. من در حال خودارضایی بودم. نفر وسطی بلند شد و آن خانم که به نظرم خانم کامکار بود شروع کرد به خندیدن. من به این خیال بودم که زیر میز دیده نمی شود. فکر نمی کردم کسی بفهمد دارم چه کار می کنم. از او...
-
خواب ۳۳
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 12:41
یاسمن کنارم نشسته بود. چیزی گفتم. برگشت و لبخندی زد. بچه ای در بغلم بود. یک ماموریت سنگین در پیش رو داشتیم. باید آن بچه را نجات می دادم. توی کوله ام یک بطری آب معدنی و یک بطری آب گرم برای بچه گذاشتم. شهر به هم ریخته بود. شاید هم اصلا شهر نبود. انگار سوار وسیله ای شدم. یکی دیگر هم با من بود.
-
خواب ۳۲
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 11:32
- در یک اتوبوس بودیم. ن. هم بود. من را به عقب فرستادند. دلیلی داشتم که آنجا بنشینم ولی آنها نگذاشتند. با ن. کل کل می کردیم. کتابم را زدم توی سرش. او هم سرش را طوری به صندلی تکیه داد که جلد کتابم گیر کرد. راجع به چیزهایی حرف می زدیم و می خندیدیم. موضوعات مختلف انسان شناسانه و فرهنگی مطرح شد. درمورد جایگاه شمع در فرهنگ...
-
خواب ۳۱
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 09:32
دنده ی ماشین جا نمی رفت.
-
خواب ۳۱
جمعه 15 آبانماه سال 1388 16:16
م. با ناراحتی فریاد می زد که عاشق کسی است و آن شخص این موضوع را نمی داند. توی اتوبوس بودیم. همه دلشان به حالش سوخت.
-
خواب ۲۹
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1388 00:51
وضعیت بحرانی بود. خطری همه مان را تهدید می کرد. داشتیم با خانواده فرار می کردیم. دایی م. داشت جاسوسی ما را برای یک عامل ناشناس می کرد و این٬ اوضاع را بحرانی تر می ساخت. بابا در خطر بود. دایی م. هم درست بابا را نشانه گرفته بود. با او دعوایم شد. به شدت از دستش عصبانی بودم. انگار واقعیت را نمی فهمید. داشتم متقاعدش می...
-
خواب ۲۸
سهشنبه 12 آبانماه سال 1388 01:12
خاله م. بود. م. هم بود انگار. یک تست حاملگی بود. باید خیس می خوردم و بعد نمک مخصوصی روی تنم پاشیده می شد و بعد آن نمک را می بردم پیش متخصص تا بگوید حامله ام یا نه! توی حمام بودم. نتیجه را پیش دکتر بردم. اتاقکی بود. انگار حامله بودم. ناراحت نبودم. همه چیز طبیعی بود. انگار باید نتیجه ی خاله م. را هم می بردم. دلم می...
-
خواب ۲۷
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 20:18
و. من را سوار ماشینش کرد و رساند. انگار دوست داشتم در آن خلوت به من ابراز علاقه ای بکند یا چیزی بگوید اما هیچ نگفت. وقتی به مقصد رسیدیم بنا به عادت معهود در تاکسی٬ کرایه در آوردم تا به او بدهم. حواسم نبود. فکر می کردم دارم با این کار از او تشکر می کنم. اما و. در حالیکه که از حرکتم جا خورده بود٬ پول را رد کرد. دنبال...
-
خواب ۲۶
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 09:32
با مامان و بابا در خانه ای لب دریا بودیم. شیری در کمین ما بود. مدام به خانه حمله می برد. پنجره ها را بستیم. اما انگار شیشه را شکست و وارد شد. من تفنگی شکاری داشتم ولی شلیک نمی کرد. به نظرم شیر یکی مان را خورد.
-
خواب ۲۵
شنبه 25 مهرماه سال 1388 12:34
خانه مان شلوغ بود. همه خاله ها بودند. کسی به من توجه نمی کرد. همه ی توجه ها به ع. بود. انگار کار بدی کرده بودم. یکی از دختر خاله ها قاب عکسی آورد و گفت که می خواهد به دیوار اتاقش بزند. خاله م. قاب را به من نشان داد. عکس من بود. تا به حال این عکس خودم را ندیده بودم. نیمرخم بود. موهایم قهوه ای رنگ بود و کوتاه. خاله گفت...
-
خواب ۲۴
سهشنبه 21 مهرماه سال 1388 12:50
- ح. از روی نمایشنامهای می خواند. انگار اجرا هم می شد. روی زمین نشسته بودیم. در سالن نمایش بودیم. با هم شوخی می کردیم و می خندیدیم. من خواستم که نمایش را مجددا اجرا کنیم. رفتیم سر صحنه. تعداد زیادی تماشاچی ها آنجا بود. من شخصیت اصلی بودم. بازی خیلی خوبی ارایه کردم. لباس زرد بلندی به تن داشتم. پشت صحنه کاظمی بود. آن...
-
خواب 23
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 12:06
- توی کشتی بودیم. ف. هم بود. انگار سکان دار بود. دختر دیگری هم بود. می خواستیم برگه های امتحان را برداریم. داخل یک کیسه پلاستیکی بودند. او برای خودش برداشت و به من نرسید. نفری ۳ صفحه. ولی صفحه دوم و سوم به من نرسید. صفحه سوم خالی بود. خط کشی شده بود. انگار برای نوشتن پاسخ ها در نظر گرفته شده بود. برگه ها خیس بود...
-
خواب امتداد بیداری است
یکشنبه 19 مهرماه سال 1388 13:34
در خواب همه چیز منطقی است. در نوشتار خواب می ریزد و همه چیز غیر منطقی به نظر می رسد. روایت خواب آن را تا حد زیادی تغییر می دهد. مثلا سوزن هایی که به صورتم فرو رفته بود را به یاد دارم اما زمینه و دلایلش را نه (خواب ۲۲). هر چند در حین خواب هم گاهی متوجه سیر غیر منطقی آن می شوم. همچون امتداد و ادغام شخصیت ها در هم٬ که...
-
خواب ۲۲
یکشنبه 19 مهرماه سال 1388 13:15
شب بود. جشنی بود. بخشی از آن روباز بود. در ته اتاق دو تخت بود برای همبستری. من هم رفتم. چهره اش را ندیدم. شاید هم دیدم و یادم نیست. انگار من دراز کشیدم اما او مرا باز نشاند. با سینه هایم بازی می کرد. در اطرافمان افرادی بودند و تماشا می کردند. لذت می بردم. در خوابهایم هیچ وقت کار تمام نمی شود. همیشه ی ا در مقدمه میماند...
-
خواب ۲۱
شنبه 18 مهرماه سال 1388 12:33
سرایدارمان بود. در واقعیت سرایدار ساختمان ما این نیست. پسر جوان چاق و کوتاهی بود. خوش چهره بود. لبخد گنگ و مرموزی داشت. دنبالم افتاده بود. هوا تاریک روشن بود. ترسیده بودم. تا برمی گشتم٬ می ایستاد. نمی دانستم می خواهد چه کار کند. وانمود می کرد که راهش را می رود. گیج شده بودم. به طرفم خیز برداشت. در نهایت اطمینان یافتم...
-
خواب ۲۰
جمعه 17 مهرماه سال 1388 23:34
۱- یک انیمیشن هنری بود. بر اساس کتاب معروفی آن را ساخته بودند. خوب بود اما در آن اشکالهایی می دیدم. بعد از نمایش فیلم با کارگردانش گفت و گوی کوتاهی داشتیم. موهای جو گندمی به هم ریخته ای داشت. رنگ سفید موهایش بر سیاهی آن می چربید. عینک داشت. نظرم را به او گفتم. گفتم که اَشکال می توانستند تمیزتر باشند و به عنوان مثال...
-
خواب ۱۹
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 09:50
باز هم رانندگی. با بیگی بحثم می شود. آخر انگار حرف از به تاخیر افتادن آزمون شهری ام می زند. انگار می گوید باید شنبه بروم. مچ دستش را می گیرم و با حالتی حق به جانب یاد آوری می کنم که چطور همین حالاش هم دیر است و اینکه قبلا هم امتحانم را یکبار به تعویق انداخته و از دوشنبه به چهارشنبه منتقل کرده بود. دیگر جایی برای تعویق...