خانه عناوین مطالب تماس با من

خواب‌نامه

خواب‌نامه

ابر برجسب

خواب فیلمی تدریس و موسسه مامان دانشکده بچه‌های دانشگاه مدرسه حمله فرانسوی ع. بابا ع. و م. دوستان قدیمی ماشین خارج از کنترل شاگردان رانندگی

برگه‌ها

  • توضیحاتی درباره ی وبلاگ

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • خواب 262
  • خواب 261
  • خواب ۲۶۰
  • خواب 259
  • خواب ۲۵۸
  • خواب ۲۵۷
  • خواب ۲۵۶
  • خواب ۲۵۵
  • خواب ۲۵۴
  • خواب ۲۵۳
  • خواب ۲۵۲
  • خواب ۲۵۱
  • خواب ۲۴۵
  • خواب ۲۴۹
  • خواب ۲۴۸
  • خواب ۲۴۷
  • خواب ۲۴۵
  • خواب ۲۴۴
  • خواب ۲۴۳
  • خواب ۲۴۲
  • خواب ۲۴۱
  • Run away
  • خواب ۲۴۰
  • خواب ۲۳۸
  • خواب ۲۳۷
  • خواب ۲۳۶
  • خواب ۲۳۵
  • خواب ۲۳۴
  • خواب ۲۳۲
  • خواب ۲۳۱
  • خواب ۲۳۰
  • خواب ۲۲۹
  • خواب ۲۲۸
  • خواب ۲۲۷
  • خواب ۲۲۶
  • خواب ۲۲۵
  • خواب ۲۲۴
  • خواب ۲۲۳
  • خواب ۲۲۲
  • خواب ۲۲۱
  • خواب ۲۲۰
  • خواب ۲۱۹
  • خواب۲۱۸
  • خواب ۲۱۷
  • خواب ۲۱۶
  • خواب ۲۱۵
  • خواب ۲۱۴
  • خواب ۲۱۳
  • خواب ۲۱۲
  • خواب ۲۱۱

بایگانی

جستجو


آمار : 57535 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • خواب ۱۰۶ جمعه 6 فروردین‌ماه سال 1389 16:52
    - عمه از مسافرت برگشته بود. با دوست من بدرفتاری کردند. - شایعه ی مرگ بابا. قدم می زدم و سعی می کردم خیال کنم که خواب می بینم. به شدت واقعی به نظر می رسید. مستأصل بودم و گریه می کردم. - قرار شد به آقای فرجاد پول قرض دهم. ریحانه هم هنوز پولش را نداده بود.
  • یادداشت پنج‌شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1389 18:26
    این‌طور به نظرم می‌آید که شخصیت فرد در خواب٬ کاملاً از مقتضیات واقعیت پیروی می کند. همواره دغدغه‌ای در کار است٬ و یا شکلی از تقلای روحی برای نیل به امری خاص و تلاشی عمدتا مذبوحانه برای گره گشایی. فرد در خواب به کلی تابع همان مقتضیات عاطفی٬ شخصیتی و هیجانی خود در عالم واقع است.
  • خواب ۱۰۵ پنج‌شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1389 18:16
    - بابا در اداره پست. اصرار برای خرید تمبر. - سایت به روز شده بود٬ اما مطلب من در آن نبود. - قرار بود بابت پناه دادن به یک فعال سیاسی ترور شوم. انگار گلوله ای به پای یک مخالف سیاسی زده بودم٬ امجد می خواست مرا قصاص کند. با او صحبت کردم. قضیه منتفی شد. اما افراد دیگری تعقیبم می کردند.
  • خواب ۱۰۴ سه‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1389 15:54
    براتی با خودش درگیر بود. لابه لای خرت و پرت ها دنبال یک کاست یا چیزی شبیه آن می گشتم. صدایی درآن ضبط شده بود. انگار سخنرانی براتی بود. سعی به خودارضایی با استفاده از ارتعاش امواج صوتی دستگاه داشتم.
  • خواب ۱۰۳ شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1388 12:47
    با یکی از بچه ها به اتاق یک استاد افغانی رفتیم. با فردی صحبت می کرد. ما را به داخل اتاق دعوت کرد. نشستم. فردی که در اتاق بود٬ میل داشت تحقیق من را بخواند. او هم یک زن افغانی بود.
  • خواب 102 جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 13:06
    خاله گفت قیمت کرم ها ۶۰-۷۰ تومان است. از دستش عصبانی شدم.
  • خواب ۱۰۱ چهارشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1388 12:31
    - مقاله‌ای نوشته بودم. به ف. تحویل دادم. پس از آنکه مقاله را خواند٬ به من برگرداند. زیرش نوشته بود: شما در مرحله نخست فلان دوره پذیرفته شده اید. - با بابا سوار ماشین شدیم. ماشین بابا نبود٬ ماشین ع. بود.
  • خواب ۱۰۰ سه‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1388 17:25
    عرفان و مریم در مورد یک سری کلمات فرانسوی صحبت می کردند. انگار در مورد فرق بین کلمه ی ultra و چند کلمه مشابهش صحبت می کردیم. من نظرم را که درستتر و کاملتر از مال آنها بود گفتم، ولی انگار آنها نمی شنیدند. دورادور زیر نظرشان داشتم. عرفان چیزی گفت که فهمیدم فرانسوی اش بهتر است از آنچه فکر می کردم. مریم هم نظری داد اما...
  • خواب ۹۹ دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1388 23:10
    ن. راجع به موضوعی با من صحبت می کرد. به کمک من احتیاج داشت.
  • خواب ۹۸ دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1388 00:15
    م. توی خانه ی ما بود. روبه روی من روی زمین دراز کشیده بود و خاطره تعریف می کرد. شلوارک پایش بود. پاهایش تیغ خورده بود. معذب بودم. می خواستم بیرونش کنم اما نمی دانستم چطور.
  • خواب ۹۷ جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 13:50
    به اصرار خاله الف قرار شد برای خرید به انگلیس برویم. منتظر تاکسی بودیم. سوار موتور شدیم. آسیه هم سر رسید. چیزی گفت و رفت. من یک هندست بزرگ دستم بود. سوار کشتی شدیم. در یک جای خواب مامان تبدیل شد به گوهر خیر اندیش و خاله تبدیل شد به نگار. مردم را تک تک برای بازجویی فرا می خواندند.
  • خواب ۹۶ پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 21:46
    آب به پریز برق می پاشید. در اتاق سابق ع. بودم. پریز هشدار داد که ظرف چند ثانیه اگر دستگاههای برقی از برق کشیده نشوند٬ از کار می افتند.
  • خواب ۹۵ سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 11:16
    - شنا می کردیم. یک گروه بودیم. بقیه ی افراد گروه فرانسوی بودند. دوتاشان لخت بودند٬ بقیه شرت و سوتین به تن داشتند. در دریا شنا می کردیم تا به مقصدی برسیم. انگار جنگی در کار بود٬ از چیزی فرار می کردیم. سرانجام رسیدیم. - مسابقه ای در کار بود. تایم می گرفتند تا ببینند هر کسی ظرف چند ثانیه از این سو تا آن سوی استخر را شنا...
  • خواب ۹۴ دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1388 14:14
    وسط حیاط دانشکده خودم را به غش زدم. ۳-۴ نفر آمدند دورم. ج. من را به اتاق اسناد لانه جاسوسی برد. شکوری آنجا مشغول آزمایش بود.
  • خواب ۹۳ پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 13:15
    - با فردی در یک مکان مجلل شراب می‌خوردم. ما روی زمین نشسته و به ستونی تکیه زده بودیم. بطری‌های شراب را با مارکهای مختلف٬ یک به یک خالی می کردیم. من داشتم فکر می کردم پس چرا مست نمی شوم. - عروسی ای در کار بود. یک وانت بچه ریختند تو. همه چیز طور دیگری بود. آنجا خانه ما نبود٬ ولی در خواب بود. انگار عروسی م. بود.
  • خواب ۹۲ چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 18:07
    - مامان هم میل داشت TTC بگذراند. - از سر جایم به عنوان مجری برنامه را شروع کردم. در مورد ناخودآگاه حرف می زدیم انگار. ی. پشت تریبون رفت و تازه دوزاری ام افتاد که برنامه مال بسیج است. - شب بود. با ع. از جایی می آمدیم یا به جایی می رفتیم. به او پیشنهاد دادم که TTC بگذراند تا زبان تدریس کند. مایل نبود. سوار ماشین شدیم....
  • خواب ۹۱ سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 17:23
    مرد مسنی تعقیبم می کرد. قصد کشتنم را داشت. در لا به لای جمعیت می دیدمش. او دنبال فرصتی بود که تنها گیرم بیاورد. من مدام سعی می کردم خودم را در شلوغی گم کنم تا دستش به من نرسد. چاقو در دست داشت. سبیل جوگندمی.
  • خواب ۹۰ سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 15:11
    بالاخره تمام گرد و غبار گوشه ی فرش اتاقم را با جارو برقی تمیز کردم.
  • خواب ۸۹ یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 23:08
    دیشب یا پریشب: ۲۰ سالم شده بود. ولی دیگر ناراحت نبودم از افزایش سن. داشتم فکر می کردم با ۲۰ سال سن هم همچنان جوانم. تمام این افکار در یک سوپر مارکت حین خرید از ذهنم می گذشت.
  • خواب ۸۸ یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 18:44
    مرضیه را دیدم. راجع به مبحث «تعارف کردن» صحبت می کردیم. من ادعا می کردم که به تعارف هیچ اعتقادی ندارم٬ اما او تاکید داشت که من پیشتر در مصاحبه ای تعارف کردن را امری طبیعی و موجه شمرده ام. قرار شد فیلم آن مصاحبه را ببینیم. خوابم منتقل شد به روز مصاحبه. روی پل عابر بر فراز منطقه سرسبزی بودیم. به یک مسابقه شباهت داشت....
  • خواب ۸۷ شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 13:37
    رنویی را می راندم. شرایط حساسی بود. دختری/زنی در صندلی جلو نشسته بود. رانندگی بلد نبود. ماشین یکی از بچه ها بود. داشت برای خودش بی راننده می رفت. سریع در را باز کردم و ترمز دستی را کشیدم. پشت فرمان نشستم. ماشین خوش دستی بود. دیگر با کلاچ و ترمز مشکلی نداشتم. وارد خیابان اصلی می شدم.
  • خواب ۸۶ جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1388 00:48
    زلزله شده بود. خوشبختانه همه دور هم بودیم. مدیریتشان می کردم تا از زلزله در امان بمانیم. حلقه زده بودیم. کنار پنجره ای بودیم. به سمت دیگری هدایتشان کردم. موقع وقوع زلزله من روی تختم مشغول مطالعه بودم.
  • خواب ۸۵ سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 16:38
    آقاجون اصرار می‌کرد که همراهشان بروم. مجلس تشییع جنازه ای بود. دور جسد پارچه ای پیچیده شده بود. در خانه مان بودیم. داشتم فکر می کردم چه باید بپوشم.
  • خواب ۸۴ دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1388 18:52
    سوار ونی بودیم. با ب. راجع به بورس حرف می زدم. س. گوش می کرد. بعد س. خاطره ای تعریف کرد از میوه هایی که توی باغچه خانه اش کاشته٬ و فردی که همه ی میوه ها را خورده و بعد با کمال پررویی گفته که مزه سبزی می دهند. س. دستش قرمز بود. داشت چیزی می نوشت. قبلتر با بچه ها سر کلاسی بودیم که بر مبنای سطح حرف زدن به انگلیسی٬ می شد...
  • خواب ۸۳ یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1388 09:07
    سوتی دادن ع. موقع صحبت با تلفن. چیزی را که لازم نبود٬ داشت برای منشی آژانس می گفت. زدیم زیر خنده. او هم خنده اش گرفت.
  • خواب ۸۲ شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1388 20:14
    الف. پشت فرمان بود. از مقابل ما گذشت. لبخند زد. ریشش سیاه رنگ بود.
  • خواب ۸۱ پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 14:02
    کلاس‌های بحث آزاد آقای ه. باز تشکیل می شد. در یکی از طبقات بالا رفتم دستشویی. مردی آمد و من را بوسید. انگار من روی ویلچر بودم. روز بود اما فضا تاریک.
  • خواب ۸۰ سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 12:39
    - خانه مان را عوض می کردیم. حتی محله ی سکونت هم قرار بود به کلی تغییر یابد. ناراحت بودم. فکر می کردم چطور خواهم توانست خود را با خانه جدید که تازه می‌گفتند ۷۰ متر هم بیشتر نیست٬ عادت بدهم. - خاله الف. هم در خوابم بود. بچه کوچکی هم بود٬ یا بهروز بود یا آن دنی که دیشب در فیلم کوبریک دیدم. همراه من بود. - بار دیگر باید...
  • خواب ۷۹ شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 23:00
    مردی بر پشت بام ساختمان رو به رویی بود. از بام ساختمان های بغلی آمده بود. رفت چند ساختمان جلوتر و آنجا سجده کرد. دیوانه بود انگار. در خواب برایم آشنا و طبیعی بود. انگار این اتفاق قبلا هم می افتاده.
  • خواب ۷۸ شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 12:31
    - حال مامان موقع حرف زدن با تلفن بد شد.
  • 258
  • 1
  • ...
  • 5
  • صفحه 6
  • 7
  • 8
  • 9