خانه عناوین مطالب تماس با من

خواب‌نامه

خواب‌نامه

ابر برجسب

خواب فیلمی تدریس و موسسه مامان دانشکده بچه‌های دانشگاه مدرسه حمله فرانسوی ع. بابا ع. و م. دوستان قدیمی ماشین خارج از کنترل شاگردان رانندگی

برگه‌ها

  • توضیحاتی درباره ی وبلاگ

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • خواب 262
  • خواب 261
  • خواب ۲۶۰
  • خواب 259
  • خواب ۲۵۸
  • خواب ۲۵۷
  • خواب ۲۵۶
  • خواب ۲۵۵
  • خواب ۲۵۴
  • خواب ۲۵۳
  • خواب ۲۵۲
  • خواب ۲۵۱
  • خواب ۲۴۵
  • خواب ۲۴۹
  • خواب ۲۴۸
  • خواب ۲۴۷
  • خواب ۲۴۵
  • خواب ۲۴۴
  • خواب ۲۴۳
  • خواب ۲۴۲
  • خواب ۲۴۱
  • Run away
  • خواب ۲۴۰
  • خواب ۲۳۸
  • خواب ۲۳۷
  • خواب ۲۳۶
  • خواب ۲۳۵
  • خواب ۲۳۴
  • خواب ۲۳۲
  • خواب ۲۳۱
  • خواب ۲۳۰
  • خواب ۲۲۹
  • خواب ۲۲۸
  • خواب ۲۲۷
  • خواب ۲۲۶
  • خواب ۲۲۵
  • خواب ۲۲۴
  • خواب ۲۲۳
  • خواب ۲۲۲
  • خواب ۲۲۱
  • خواب ۲۲۰
  • خواب ۲۱۹
  • خواب۲۱۸
  • خواب ۲۱۷
  • خواب ۲۱۶
  • خواب ۲۱۵
  • خواب ۲۱۴
  • خواب ۲۱۳
  • خواب ۲۱۲
  • خواب ۲۱۱

بایگانی

جستجو


آمار : 57537 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • خواب ۷۷ چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 14:55
    خانم روستایی از ما کار می کشید و دعوایمان می‌کرد. به من سرکوفت می زد. انگار برای خودش مسئولی چیزی شده بود.
  • خواب ۷۶ سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 15:03
    - پرستو را دیدم. راجع به پدرش از او پرسیدم. فهمیدم برخلاف تصورم پدرش پزشک بوده٬ نه دندانپزشک. - دکتر ا.ف. همه جای خوابم بود. زر می زد.
  • خواب ۷۵ دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 11:36
    - ه. داشت با من آمار کار می کرد. برگه هایم را به او دادم. - ع. از خواب بیدارم کرد. سر همین مسئله با هم بحث کردیم. - انگار داشتیم اسباب کشی می کردیم. - بشقابی بود که خوب شسته نشده بود.
  • خواب ۷۴ شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 12:55
    - اسکناس ده هزار تومانی دیدم. قرمز رنگ بود. - با اکیپ سحر بودم. از مینی بوس‌پیاده شدیم. کرایه ی آن ها را هم حساب کردم. پول را به من برگرداندند. اضافه دادند.
  • خواب ۷۳ جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 22:51
    من و مامان جایی می رفتیم. با همدیگر سوار تاکسی شدیم.
  • خواب ۷۲ پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 15:10
    - سر کلاسی بودیم. یکی از اساتید زن داشت متنی فرانسوی را می خواند و ترجمه می کرد. غلط ترجمه می کرد. پریسا اصلاح می کرد. استاد رو به پریسا گفت: «اصلا خودت بخوان!» پریسا اشاره به من گفت: «فلانی هم بلد است.» گفتم: «باشد٬ می خوانم.» تا شروع به خواندن کردم٬ استاد بی توجه به من خودش ادامه داد. - مثل مصاحبه ی دیروز بود. با...
  • خواب ۷۱ سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 18:59
    - خیابان ها ناآرام بودند. شب بود. سربازان خیابان ها را قرق کرده بودند. به ساختمانی پناه بردم که طبقه بالایی آن بچه‌ها بودند. بر سر برون رفت از آن وضعیت بحث می کردیم. اختلافی پیش آمد. به او فهماندم که حال روحی مساعدی ندارم. پنجره رو به خیابان باز می شد. پنجره را باز کردم. پیرزنی از عرض خیابان از مقابل ماشین های پشت...
  • خواب ۷۰ دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1388 12:00
    - با ر. به تدریج قطع رابطه کردم. باهم قهر بودیم. ر. تبدیل به شقایق شد. با شقایق در یک تاکسی نشسته بودیم. با راننده راجع به موضوعی بحث می کردیم. راجع به «آرزو کردن» از منظر انسان شناختی. او انگار می گفت در کشورهای جهان سومی مردم آرزو نمی کنند! من و شقایق قهر بودیم. - لا به لای ماشینهای دیگر، ماشین را به خوبی می راندم.
  • خواب ۶۹ یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1388 12:47
    باید با ماشین بابا از آنجا دور می شدیم. صدف پرید پشت فرمان. خوب نمی راند. دیر ترمز گرفت و جلوی ماشین رفت توی دیوار. عصبانی شدم و دعوایش کردم. بعد باید خودم به تنهایی برمی گشتم. از بابا آدرس می گرفتم. بابا مایل نبود من پشت فرمان بنشینم.
  • خواب ۶۸ شنبه 12 دی‌ماه سال 1388 11:52
    - امتحانی بود. امتحان شکل نامتعارفی داشت. باید شعری را از حفظ می نوشتیم و سپس به سوالات دیگری جواب می دادیم. درست بلد نبودم. می خواستم از روی بچه ها تقلب کنم. به ملیحه گفته بودم که برساند. با لبخند پذیرفت. فضای مدرسه بود. زیپ کیفم را باز کردم تا از لای کتاب جواب ها را پیدا کنم. مراقب فهمید. یک بچه بود. با یک بسته...
  • خواب ۶۷ جمعه 11 دی‌ماه سال 1388 21:08
    - با دختر دو رگه ای آشنایم کرد. بعدتر آنجا کافه ای بود. دختر بود ولی بعدتر مشخص شد که دختر نیست. - خیابان. تاریک بود. من را با ماشینی به جایی بردند. انگار اولش احساس امنیت نمی کردم. اما بعدتر فهمیدم که من را برای یک پیشنهاد کاری به نهاد خاصی می برند. انگار یک کارخانه شیمی بود. من را پشت دستگاهی نشاندند. مصاحبه می...
  • خواب ۶۶ پنج‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1388 15:10
    - خانواده «ش» به اتفاق پسرشان برای خواستگاری می‌آمدند. این دفعه زودتر سفره را چیدیم. لپ‌تاپ من لپ‌تاپ او شده بود. داشتم تمیزش می کردم. انگار چیزی سه شده بود. توی ماشین آن سمت کوچه بودم. - از آن لرزش های ناگهانی اما اینبار نه به شکل سقوط آزاد٬ که در برخوردی در راستای افق. (کمی پیشتر) - دانشگاه دایی «ر».
  • خواب ۶۵ سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 20:02
    در همکف دانشکده جشنی بود انگار. بچه ها بودند.
  • خواب ۶۴ دوشنبه 7 دی‌ماه سال 1388 11:34
    - یک جلسه شعر طنزخوانی مانند شکرخند بود. داشتیم روده بر می شدیم. ف. هم روی سن رفت و شیرین کاری فوق العاده ای اجرا کرد. به ع. گفتم این استاد ماست. تعجب کرد. شیما و نسرین هم انگار بودند. باید رزومه‌ای از این جلسه تهیه می کردم. مطالبم را دادم تایپ کنند. همان آقاهه بود. برای پس گرفتنش که رفتم کمی نامطمئن بودم. آمدم سراغ...
  • خواب ۶۳ یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 12:28
    گوشه محوطه نشستم. پسری آمد کمی آنطرف تر درست مثل من نشست: زانو در بغل گرفته. شبیه ساقی فیلمم بود. اما در خواب نمی شناختمش. با هم دوست شدیم. پشت پنجره اتاقم بودم. داشتم از بوستان روبروی ساختمان فیلم می گرفتم. ظاهرا از چیزی فیلم می گرفتم که نباید فیلم می گرفتم. ساسان فهمید. بابا بدو بدو به اتاقم آمد. گفت باید دوربینم را...
  • خواب ۶۲ شنبه 5 دی‌ماه سال 1388 12:49
    - انگار شیما آنجا را به من معرفی کرده بود. ثمینه و نسرین هم بودند. پر از اتاقک بود. در هر اتاقک تعدادی دوش آب بود. من ناوارد بودم. بچه ها همه کارت تفریحی داشتند اما روی کارت من نوشته بودند «هنوز باید تمرین کند». روی زمین تف کردم. انگار بیرونم کردند.
  • خواب ۶۱ پنج‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1388 14:23
    می خواستم موهایم را رنگ کنم. در خانه سابقمان بودیم. خوشحال بودم. رنگش قهوه ای بود اما موهایم به رنگ دیگری درآمده بود. رنگ را در دست می مالیدم٬ تغییر رنگ می داد٬ بعد به سرم می مالیدم. سرم رنگارنگ شد. مراسم عروسی مدرنی بود. دختری مسیحی با پسری مسلمان. شاید هم آن دختر من بودم. موهایم بور بود. لباس عروس به تن داشتم. مراسم...
  • خواب ۶۰ چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 12:05
    با سامان به دانشگاه می رفتم. در پیاده رو بودیم. رسیدیم. دانشکده را با خاک یکسان کرده بودند. عکس العمل شدیدی نشان دادم. فکر می کردم که در نهایت هم به هدفشان رسیدند. هدفشان دانشکده ی ما بود. تصویر مبهمی از خوابگاه دختران داشتم. انگار کسی طوری‌اش شده بود.
  • خواب ۵۹ سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1388 18:15
    - یک جفت دوقلوی خردسال بودند. لباس زرد رنگ به تن داشتند. داشتیم کمکشان می کردیم که راه بروند. فهمیدیم یکی شان فلج است. بغلش می کردم و سعی می کردم روی پاهای خودش نگهش دارم٬ اما نمی شد٬ نمی ایستاد٬ پاهایش حس نداشتند. آن یکی برای خودش می دوید و می رفت. - در مسابقه ای برنده شدم. جایزه ام را از بین دو گزینه می توانستم...
  • خواب ۵۸ دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1388 11:47
    - سر میز غذا بودیم. م٬ ع. و ر. هم بودند. من داشتم رویا را در مورد موضوعی راهنمایی می کردم. بلافاصله ع. و م. حرفم را رد کردند. رویا ساکت نشسته بود. - بچه ای توی دست و بالم بود. باید مواظبش می بودم. جعبه ای بود. می خواست دست بزند که نگذاشتم. - دکوراسیون داخل ویترین کتابمان در پذیرایی عوض شده بود. آویزهای تزیینی در آن...
  • خواب ۵۷ یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 20:29
    بچه ای به دنیا آوردم.
  • خواب ۵۶ شنبه 28 آذر‌ماه سال 1388 17:17
    - امروز عصر: یکی از بچه‌های دانشکده مرده بود. راهرو اتاق اساتید را می رفتم و برمی گشتم. پ. چیزهایی می گفت. - چند روز پیش: پشت در پارکینگ بودم. ماشین ناخودآگاه عقب می رفت. هوا گرفته بود.
  • خواب ۵۵ شنبه 28 آذر‌ماه سال 1388 12:34
    چند نفر مهاجم بودند. در موتورخانه ساختمان بودیم. دونفرشان را کشتم اما باز زنده شدند. به آپارتمان ما به طرز زیرکانه‌ای هجوم آورده بودند. چاقوی ظریفی داشتم که در بدنشان فرو می بردم و می چرخاندم.
  • خواب ۵۴ پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1388 14:15
    - خانم تورتیر در حال توضیح دادن بود. مثل همیشه ناآرام و بیقرار. - در کلاسی بودیم. معلم بیرون رفت. شروع به تدریس کردم. در توضیح موضوعی از دو واژه ethnos و tribu استفاده کردم و برای بچه ها روی تخته نوشتم. نعمتی مدام صدایم می زد. بچه ها مدام خبر می آوردند که خانم ن. می خواهد تو را ببیند. ولی من خودم را به آن راه می زدم....
  • خواب ۵۳ یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 10:59
    مونا کتابی آورده بود که انگار فیلم Repulsion پولانسکی از روی آن ساخته شده بود. یک هفته بعد آمد که پس بگیرد، اما من هنوز نخوانده بودمش. گفت که بیشتر از این نمی‌تواند کتاب را بگذارد دستم بماند و باید به کتابخانه پس دهد. راه حل دیگری یافتیم.
  • خواب ۵۲ پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 17:46
    - حین رانندگی تصادف کوچکی داشتم. - رومن پولانسکی هی می‌آمد و می‌رفت. فیلم جدیدش را در imdb بررسی می کردم. - شلوارک سیاه و سفیدم را در خواب دیدم.
  • خواب ۵۱ چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 12:51
    سحر بود. هر جا می خواستم به دستشویی بروم عده ای وارد می شدند. جای دیگری بود که به آشپزخانه می مانست. آخرش هم نتوانستم.
  • خواب ۵۰ یکشنبه 15 آذر‌ماه سال 1388 13:07
    خواب فردا را می دیدیم. داشتم خودم را برای ۱۶ آذر آماده می کردم. بیرون از خانه شلوغ بود. لحظه شماری می کردم که به جمع بپیوندم. لباسم را به تن می کردم. مامان و بابا فکر می کردند می روم دانشگاه. در آن اثنا زری زنگ زد. هر چه می خواستم صحبت زودتر تمام شود او ول کن نبود.
  • خواب ۴۹ شنبه 14 آذر‌ماه سال 1388 12:00
    - ب. سر پیچ پل گیشا زیر پل عابر ایستاده بود. من ماشین را می راندم. - در تراسی بودم. پارچه ای پهن کرده بودم. روی آن کتابهایم را ریخته بودم تا بخوانم. سر این پارچه با مامان بحثم شده بود. مامان دعوایم می کرد.
  • خواب ۴۸ پنج‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1388 16:50
    - سوار ماشین بودم. رنو بود به نظرم. ترمز که می کردم کامل از حرکت نمی ایستاد. ماشین م. و ع. جلوام بود. داشتم پارک می کردم. برخورد بی خسارتی با سپر عقبشان که در خوابم از جنس چرم بود٬ داشتم. - ماشین یکی از همسایه ها را دزدیدم. توی کوچه گذاشتم. داخل ماشین وسایل زیادی بود. برگرداندم گذاشتم سر جایش.
  • 258
  • 1
  • ...
  • 5
  • 6
  • صفحه 7
  • 8
  • 9