خواب ۲۶

با مامان و بابا در خانه ای لب دریا بودیم. شیری در کمین ما بود. مدام به خانه حمله می برد. پنجره ها را بستیم. اما انگار شیشه را شکست و وارد شد. من تفنگی شکاری داشتم ولی شلیک نمی کرد. به نظرم شیر یکی مان را خورد.