خواب ۹۳

- با فردی در یک مکان مجلل شراب می‌خوردم. ما روی زمین نشسته و به ستونی تکیه زده بودیم. بطری‌های شراب را با مارکهای مختلف٬ یک به یک خالی می کردیم. من داشتم فکر می کردم پس چرا مست نمی شوم.

- عروسی ای در کار بود. یک وانت بچه ریختند تو. همه چیز طور دیگری بود. آنجا خانه ما نبود٬ ولی در خواب بود. انگار عروسی م. بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد