خواب ۱۲۱

در مکان مجللی بودم. ظاهرا یکی از موسساتی بود که در آن درس می دادم٬ اما بیشتر به لابی یک هتل می مانست. باید می رفتم سر کلاس. دیر شده بود. انگار مشکلی بود که نمی شد بروم سر کلاس. به خاطر دیر رفتنم توبیخم کردند. باید می رفتم٬ اما نمی شد. انگار می خواستم لباس هایم را عوض کنم. هر کار می کردم نمی شد. نیم ساعت لفتش دادم. همه منتظرم بودند. ناخواسته طول می کشید. می دانستم که بچه ها سر کلاس منتظرم هستند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد