خواب ۶۴

- یک جلسه شعر طنزخوانی مانند شکرخند بود. داشتیم روده بر می شدیم. ف. هم روی سن رفت و شیرین کاری فوق العاده ای اجرا کرد. به ع. گفتم این استاد ماست. تعجب کرد. شیما و نسرین هم انگار بودند.

باید رزومه‌ای از این جلسه تهیه می کردم. مطالبم را دادم تایپ کنند. همان آقاهه بود. برای پس گرفتنش که رفتم کمی نامطمئن بودم. آمدم سراغ بگیرم که بلافاصله از کمد زمینی کوچکی از لای کلی مطالب کار من را بیرون کشید و به من داد. دیدم به طرز فوق العاده ای مطالب را تایپ کرده اند و خودشان هم به آن کلی تصویر و نمودار و غیره و ذلک اضافه کرده اند و به شکل بی نظیری درآورده اند. ۵ تومان شد. از کیفم درآوردم و به او دادم.

- ش. درس می داد. بچه ها سوالات مزخرفی می پرسیدند. تن صدایش را بالا برد. برافروخته و شتابزده به نظر می آمد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد